NAZANIN,407
NAZANIN,407
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

زن!

با ذوق داخل محل می‌گشتم و اطرافم رو با دقت نگاه می‌کردم؛ آخَر دو هفته، شاید هم بیشتر بود که از خانه خارج نشده‌ بودم. حتی اگر می‌خواستم هم سلامتم چنین اجازه‌ای را صادر نمی‌کرد، بیخیال، نیامدم تا از حال خود بگویم. برویم سر مطلب اصلی...

همینطور که دست در جیب و هندزفری به گوش داخل روستای‌زیبا و کوچکمان قدم می‌زدم ناگهان صدای همهمه‌ای از سمت میدان محل به گوشم رسید.

حواستان جمع نیست‌ ها...

من بالاتر گفتم داخل گوش‌هایم هندزفری بود، پس غیر ممکن است صدای همهمه و بحث به گوشم برسد. لیکن جماعتی را دیدم که جمع شدند و دهان‌شان به سرعت باز و بسته می‌شد، همانطور با چهره‌ای بی‌حالت و بی‌روح لنگ‌لنگان نزدیکشان شدم، اری! حدسم درست بود تجمع مقابل خانه‌ی یکی از دوستان پدرم بود. پس از گذشت چند دقیقه که به وضع خیره بودم کنجکاوی باعث شد هندزفری را از گوش‌هایم در بیاورم تا صداهایشان را بشنوم.

زنی کهنسال با چهره‌ای حق به جانب مقابل در ایستاده بود و فحش‌های رکیک حواله فرد پشت در می‌کرد. داخل فحش‌هایش هم گاهی می‌گفت:

<< جرات داری در و باز کن>>

دخترهای آن زن هم همانند مادرشان حرف‌های ناشایست می‌زدند و افراد زیادی هم به تماشا و بحث ایستاده بودند.

به شدت کنجکاو شده بودم چه شده است. من فقط پانزده روز نبودم، شاید هم کمتر، یعنی در این مدت مردم یاد گرفته‌اند مشکلاتشان را با آبروریزی و رفتن جلوی درب خانه کسی و فحش دادن حل کنند؟!

عجیب بود...

از مردی که مانند من با فاصله از آن جمع ایستاده بود پرسیدم چه شده است و اوضاع از چه قرار است؟

نگاهی به چهره‌ام انداخت و با تمسخر گفت:

<< زن دیگه! بی‌آبروعه! توروخدا نگاش کن چه وضعی راه انداخته، اصلا خدا یه چیزی می‌دونسته که زن‌هارو انقدر خار آفریده. زن ذاتش خرابه...>>

از شدت حیرت نمی‌دانستم چه بگویم، جلوی من که از جنس زن بودم چنین حرف‌هایی می‌زد.

دهانم را باز کردم که هرچه بلدم نثار وجودش کنم؛ اما به سرعت پشیمان شدم و تنها نگاهی سرتاسر نفرت حواله‌اش کردم.

دیگر حتی آن جماعت و دعواهایشان برایم مهم نبود، سعی کردم هرطور شده از آن فضا دور شوم. به سمت امامزاده محل حرکت کردم و همانطور هنگ هندزفری را داخل گوش‌هایم فرو بردم. آخر چطور توانست این حرف‌هارا بزند؟ آن مرد کسی بود که من ارزش زیادی برایش قائل بودم ...

آخر مادرش، خواهرش...

آن‌ها همه از جنس زن بودند.

تا کی قرار بود این وضع بین مردم باشد؟ این تمایز غیر عادی و عجیب و اشتباه‌.

کاش جوابش را می‌دادم یا فحشش می‌دادم... اما نه! او بی‌شعور بود و با چنین شخصی بحث کردن فایده‌ای ندارد.

آخر اگر زن نبود چنین انسان‌های نفهمی وجود نداشتند چرا اندکی فکر ندارند این آدم‌ها؟ خسته شدم از بس چنین رفتارهایی را دیدم و آرام و با بهت شکستم و وجودم پر از نفرت شد.

من رفتار آن زنِ در خیابان را تایید نمی‌کنم، حالا به هر دلیلی؛ اما آن مرد تمام زن‌هارا به یک چشم دید و به آن‌ها انگ ذات خرابی زد.

شرمم می‌آید بگویم چنین افرادی انسان هستند. ته کلامم این است. ما زن‌ها هم انسانیم. ارزش‌مان در جامعه پایین است...

نگذارید نفرتمان بیشتر بشود و بیشتر از این بشکنیم.

حداقل بیایید در جامعه طوری رفتار کنیم که جنس زن کمی از سختی‌هایش کمتر بشود، نه اینکه هرجا می‌رود توهین به جنس خود را تحمل کند.

من یک انسانم!

آری من یک فمینیست هستم.

و بله! من هم از جنس زن هستم

"تمام"


من یک زن هستمانسانم ارزوستزن‌ها احساس دارندمن یک فمینیستمصدای زن
در سکوت گوش خرابان خیابان، پیرمردی جوان، قدم زنان ایستاده بود...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید