بهمن ٩٩ بود، اومده بودم دنبال كاراي انتقاليم به تهران، فرصت طلايي بود براي ديدن دوستان دوره راهنمايي، من، مهرنوش و روناك، هرجور ميخواستم برنامه بچينم، روناك ميگفت من مشق دارم، نميرسم، بايد مشقامو برسونم، تا بالاخره يه روز كشوندمش خونهامون، با دلخوري بهش گفتم مگه بچه مدرسهايي كه دائم ميگي مشق دارم(الان من از اون بچه مدرسهايي ترم :)، دوباره دانشگاه ميري؟ چي ميخوني؟ كه بالاخره قفل زبونش باز شد و من يه واژههايي و شنيدم كه مثل يك نوزاد تازه متولد شده تازه ميشنيدم، آخرش يادمه بهم گفت، نازنين تو كه دوست داشتي بنويسي و مينوشتي، شايد اين دوره برات جذاب باشه.
اون روز گذشت ولي سرك كشيدنهاي من به پيج باشگاه محتوا شروع شد، قرار بود براي فصل چهارم باشگاه ثبت نام كنند ولي شرايط داشت و همه با ثبت نام نمي تونستند تو دوره شركت كنند، بايد يه متن با موضوع مشخصي با حداقل ٥٠٠ كلمه مينوشتيم و بعد از اون اگر متنمون شرایط لازم و داشت، شامل ليست نفراتي ميشديم كه واجد شرايط مصاحبه هستند، من بالاخره ثبت نام كردم، آخرين روزي كه فرصت داشتيم متن و بفرستيم مجبور شدم تو گوشيم تايپ كنم و با يه فونت بد بفرستم، خیلی ناراحت بود، چون لپ تاب و همه زندگيم تهران بود و من بندرعباس، به هيچكس نگفته بودم كه براي اين دوره ثبت نام كردم، از اينكه انتخاب نشم هميشه ترسيدم.
بعد از كلي انتظار بالاخره بهم پيام دادن كه در تاريخ ٧ اسفند( جمعه) ساعت ١٨:٣٠ وقت مصاحبه شما با مامان و باباي باشگاس، تو اون روز قرار بود بارانا (دخترم) ببرم خونه دوستش چون تولدش بود، آلارم گوشيمو فعال كرده بودم كه يادم نره مصاحبه دارم، با مامان دوست بارانا براي استفاده از يكي از اتاقاشون تو اون زمان هم، اجازه گرفته بودم، بالاخره ساعت ١٨:٢٧ شد، قلبم تند تند ميزد، راس ساعت ١٨:٣٠ گوشيم زنگ خورد، ويدئو كال واتس آپ بود، يهو رو صفحه يه خانم و آقاي جوون و خوش برخورد و خوش رو ظاهر شدند، از همون لحظه عاشق مامان شدم.
سوال جوابای مصاحبه شروع شد و من هم جواب هاي غلط و غلوطي ميدادم كه بعدا فهميدم چي گفتم :)) ولي سوال آخر هرگز يادم نميره، چون از معدود دفعاتي بود كه تو عمرم گفتم نميدونم:)) پرسيدن ازم كه ميدوني سئو چيه؟ تا حالا چيزي ازش شنيدي ؟!! من سوت ميزدم :)) خداحافظي كرديم و من روزي چندبار پيج و چك ميكردم تا بالاخره تو يه روز گرم زمستاني بندرعباس، يه پيام به واتس آپم اومد و ريز نمرات من و اعلام كردند.
ریز نمرات نازنین جوکار:
?رتبه ۵۰
?امتیاز کل ۵۲ :
۱- خلاقیت ۲۵ از ۵۰
۲- شوق ۱۰ از ۲۰
۳- ویراستاری ۳ از ۵
۴- مصاحبه ۱۴ از ۲۵
فاجعه بود ولي به هرحال قبول شده بودم :))
و بعد از انجام مراحل ثبت نام، تاريخ شروع دوره ١٤ فروردين ١٤٠٠ اعلام شد.
و من وارد شهر فرنگ محتوا شدم، من تا قبل از شركت در اين دوره يك مصرف كننده محتوا، بدون حتي ذرهاي اطلاع از وجود محتوا در دنياي مجازي بودم، هر هفته كلي درسهاي جذاب، اطلاعات جديد و من انگار نوزادي كه در حال كشف دنياي جديدي كه واردش شده، در تمام هفتههايي كه بهم گذشت با همه سختيها و بالا پاييناش نذاشتم مشقام دير بشه، سعي كردم نه تنها از مربي ياد بگيرم كه از بچه ها هم آموختم، با آدمهايي آشنا شدم كه سينه خيزم بشه ولي جلو ميرن، تو يه دوره آنلاين، رفاقتهايي و ديدم كه تو دنياي واقعي هم به سختي پيدا ميشه.
من تو باشگاه از دمبل ٥٠٠ گرمي شروع كردم ولي الان به راحتي وزنه ميزنم، نه اينكه عرق نميريزم، ميريزم ولي با لبخند وزنمو بالاي سرم ميبرم.
تو باشگاه محتوا ياد گرفتم كه به نوشتنم هدف بدم، درست بنويسم، ياد گرفتم صدام راهي به قلب مشتريها، شبكههاي اجتماعي و به درستي رصد كنم، براي محتوام بتونم استراتژي بنويسم. سايت يا وبلاگ و به خوبي تحليل كنم.
به هركسي كه دنبال يه راه تازه است، عاشق نوشتن، عاشق شنيده شدن، عاشق هيجان و البته از سختي ها نميترسه و جنگیدن و بلد، ميگم باشگاه محتوا رو از دست نده.
ممنونم از مامان و باباي باشگاه و كمك مربيهاي خوب و دلسوز كه توي اين راه كنارمون بودن و هميشه و هرلحظه حواسشون به ما بود.
مرسي كه گذاشتيد ازتون يادبگيرم.
امیدوارم شما هم شانس این و داشته باشید که به این باشگاه برید، قول میدم اگه خودتونم بخواین حتما به هدفتون میرسید.