خیلی وقتها به این فکر میکنم روزهایی که راکد هستم و کار خاصی انجام نمیدهم عمرم را هدر میدهم و زود میگذرد. به یک چشم به هم زدن روزها و هفته ها را از دست میدهم.
.
در #کودکی روزها و هفته ها برایم طولانی بود، گذشت سالها طولانی تر.
#تعطیلات_عید لذت بخش و طولانی بود.
ماه رمضان ها رنگ و بو خودش را داشت.
بهار زیباتر و تابستان رنگی تر بود.
پاییز رقص برگ و رنگ بود.
و زمستان گرمای دوست داشتنی بخاری بود و سردی برف هم دلچسب بود.
با هر روز دورشدن از کودکی و غرق شدن در روزمرگی ها همه چیز رنگ و بویش را از دست داد و درگیر زندگی خاکستری و یک رنگ شدم.
تا پیش از این فکر میکردم روزها و سالها
کسری از زندگی ما هستند و هر چه پیش میرویم عمرمان بیشتر میشود روزها کسر کوچکتری از زندگی و عمر محسوب میشوند کمتر متوجه گذشتن آنها میشویم. ولی دیروز تعبیر جدید و خیلی منطقی از استاد فیزیک #دکتر_اجتهادی شنیدم که خیلی جالب بود.
"عمر ما برابر با تعداد شب هایی که میخوابیم و بیدار میشیم نیست برابر وقایعی ست که در اون خاطره می سازیم. هیجان هایی که تجربه میکنیم و لذت هایی که میبرم عمر ما هستند نه کارهای روزمره و تکراری".
در کودکی هر روز برایمان یک تجربه و خاطره جدید است. به همین دلیل گذشت ۴۵ دقیقه کلاس درس میتواند به شکل اغراق آمیزی لذت بخش یا زجر آور باشد.
هر عید و هر روز بهاری یک شگفتی و هر درخت میوه یک معجزه.
ولی با گذشت زمان و ثبت هر خاطره، مغز ما برای راحت کردن کار خودش و ذخیره انرژی تلاش میکند تمام چیزهایی را که تجربه میکند به عادت تبدیل کند و اتفاقات عادی دیگر برای ما جذابیتی ندارد. اگر هر روز تجربه و خاطرات جدید بسازیم و تکرار و عادی شدن را از زندگیمان حذف کنیم گذشت عمر را طولانی و دلچسب حس میکنیم نه با حسرت یک چشم به هم زدن و از دست دادن.