وقتی مجبوری که صبح زود بیدار بشی و بری سر کاری که ازش لذت نمی بری دیگه صبح و زیبایی هاش رو هم نمی بینی و دوست نداری . هر صبح لعنت می فرستی به اون کار و به سختی بیدار شدن و آرزو میکنی کاش یک روز این کار نفرت انگیز با چشم پرخواب از خونه بیرون زدن تمام بشود و بتوانی تا لنگ ظهر با لذت تمام بخوابی . زمانی که بیدار شدی لخ لخ کنان در خانه بچرخی و چیزی برای خوردن پیدا کنی، قسمت دوست داشتنی ترش این باشد که تا شب جلوی تلویزیون بنشینی.
ولی وقتی دو سال بخاطر شب بیداری خیلی کم صبح رو ببینی . وقتی تازه ۵ صبح بخوابی و ظهر از خواب بیدار شوی. آن وقت یک روز صبح زود بیدار شدن و دیدن صبح ، ذره ذره درخشش اشعه های طلایی صبح، طراوت و عطر مخصوص صبح برایت لذت میشود و عطر صبح زیبای بهاری را میبلعی و در ذهنت حک میکنی که فراموش نکنی، تو همیشه عاشق صبح بودی و هستی .
صبح خواندن و نوشتن لذت دیگری دارد اینجاست که دلیل به زور از رختخواب بیرون کشیدن و به مدرسه فرستادنمان را می فهمیم.