اینترنت... عبارت کوتاهی است. انقدر کوتاه که برای نوشتن آن نیاز به قلم و خودکار و کیبورد نداریم. حتی با انگشت روی شنهای ساحل یا چیدن سنگهای رنگی هم میتوانیم اسمش را بنویسم. همین واژه کوتاه راز زندگی در دنیای امروز است.
اینترنت قلبها را از راه دور به تپش وا میدارد و پیامهایی که گفتنش سخت است را به دوش کلمات میگذارد و به دست کسانی که تشنه شنیدشان هستند میرساند. اینترنت برای بردن عکسها و فیلمها و تمام آلبومهای پر از خاطره هم آماده است. فقط باید آنها را به دستش بسپارید و آدرس مقصد را به او بدهید.
این یار دیرینه بلد است پیامهای کاری را هم رد و بدل کند. حتی گاهی قدم از آن هم فراتر میگذارد و خودش را برای بردن اسرار مهم کسب و کارها تا نقاطی دور دست آماده میکند. اینترنت محرم اسرار است. یک کلید به شما میدهد تا هر آنچه باید محرمانه بماند را رمزگذاری کنید، تا جز خودتان کسی نتواند پیامتان را بخواند و اسرارتان را هویدا کند.
خانهاش آباد...
از وقتی آمده زندگی ما رنگی دیگر گرفته...
دیگر زمان و مکان برای همه تمام شده است...
و ما همه جا هستیم و در عین حال هیچ کجا نیستیم...
اما با همه این تواناییها، اینترنت در عدم محدود کردنش ناتوان است، و هنوز نتوانسته به اندازی بزرگ شود که کسی نتواند پای دویدنش را بگیرد و آن را به زمین بزند. خوب میدانم، روزی فرا خواهد رسید که اینترنت به اندازهای بالغ و بزرگ و رشید شود، که دویدنش بر فراز ابرها باشد و انسانها فقط بتوانند قدرتش را نظارهگر باشند... آن روز دیر نیست.
حال که ما ماندهایم و چراغی که سوسو میزند و در حال خاموشی است. بماند به یادگار از روزی که هنوز اینترنت جوان نمیتوانست از خودش دفاع کند. روزی که ما ماندهایم و خاموشی چراغ اینترنت و غم نداشتن صدای قلبهای تپنده از راه دور.