بعد از يكسال مجدد برگشتم تا اين كتاب رو كامل كنم و اين بار دارم با هدف متفاوتى نسبت به دو سال پیش میخونمش. در پست قبلی نگاهی به تاریخ روانشناسی شناختی و احتجاجاتی که در طی تاریخ داشته، انداختیم. در این بخش با توجه به اینکه داریم بر اساس کتاب رابرت استرنبرگ پیش میریم، خلاصهای از روشتحقیق در روانشناسی شناختی رو بررسی میکنیم.
روشهای تحقیق در روانشناسی شناختی
محققین برای انجام تحقیق از روشهای متنوعی استفاده میکنند که مبتنی بر اهداف پژوهشی آنهاست، روشهایی مانند روشهای آزمایشگاهی، انواع روشهای آزمایشی کنترل شده، خود-گزارشی، مطالعه موردی، مشاهده طبیعی، مدل سازی با کامپیوتر و هوش مصنوعی از جمله روشهای مورد توجه آنهاست.
اهداف تحقیق
اهداف تحقیق شامل جمعآوری داده، تحلیل داده، طراحی نظریه، تدوین و آزمون فرضیه، و کاربرد نتایج در موقعیتهای واقعی است. پژوهشگران اغلب ابتدا صرفاً به دنبال جمعآوری هرچه بیشتر اطلاعات درباره یک پدیده خاص خارج از محیط کنترلشدهاند تا بفهمند دقیقاً چه چیزی به دست میآید. این دادهها معمولاً تمرکز ویژهای بر توصیف پدیدههای شناختی خاص مثل بازشناسی چهرهها یا مهارتهای حرکتی دارند. پس از آن روانشناسان شناختی در صورت کافی بودن دادهها، از آنها برای آزمون فرضیه و استنتاج استفاده میکنند و در شرایط مطلوب، این استنتاج باید با روشهای گوناگون پشتیبانی شود. برخی محققان با نگاه سریع از دادهها فقط برای رد یا تأیید فرضیه استفاده میکنند، اما بیشتر پژوهشگران دادهها را عمیقتر تحلیل کرده و از ابزارهای آماری برای شناسایی الگوها بهره میبرند. در نهایت، این فرایند کمک میکند پدیدههای شناختی دقیقتر توصیف و بهتر درک شوند.
جمعآوری داده و تحلیل آماری
جمعآوری دادهها و تحلیل آماری به پژوهشگران کمک میکند تا بتوانند پدیدههای شناختی را بهصورت دقیق توصیف کنند. بدون چنین توصیف و تحلیل آماری، هیچ فعالیت علمی واقعی به نتیجه نمیرسد. به همین دلیل، روانشناسان شناختی معمولاً بیشتر از آنکه به توصیف صرف اکتفا کنند، به دنبال درک عمیقتر از محتوای شناخت هستند و تلاش میکنند از دادهها برای رسیدن به درک دقیقتر سازوکارهای ذهنی استفاده کنند.
فرآیند فرضیه و آزمایش
افراد معمولاً برای شناخت یک پدیده، با یک نظریه یا پیکرهبندی کلی از اصول شروع میکنند که مبتنی بر مشاهدات است. سپس، با طراحی آزمایش، بررسی میشود که آیا پیشبینیهای خاص از آن نظریه درست هستند یا خیر. به این ترتیب، فرضیه تولید و آزمون میشود. اگر دادههای تجربی فرضیه را تأیید کنند، آن نظریه معتبرتر میشود و اگر نه، بازنگری لازم است. تحلیل آماری اینجا اهمیت کلیدی دارد، چون کمک میکند مشخص شود نتایج بهدستآمده واقعی هستند یا صرفاً تصادفی. معمولاً احتمال تصادفی بودن نتایج کمتر از ۵ درصد (p<0.05) در نظر گرفته میشود، تا اطمینان داشته باشیم یافتهها ناشی از عوامل تصادفی نیستند. به همین دلیل نتایج باید همواره در چارچوب آماری تحلیل شوند تا خطای احتمالی به حداقل برسد. [این مقدار بهصورت قراردادی پذیرفته شده و به معنای قطعیت نیست، بلکه نشاندهنده سطح اطمینان حداقلی در روانشناسی تجربی است.]
وقتی پیشبینیهای فرضی از طریق روشهای تجربی و آزمایش و تحلیل آماری بررسی میشوند، یافتههای حاصل میتواند به تحقیقات بیشتر و جمعآوری دادههای وسیعتر منجر شود. روانشناسان شناختی برای اثبات یا رد فرضیهها، به طراحی نظریه، تدوین فرضیه، آزمایش، و تحلیل دادهها نیاز دارند و گاهی لازم است نظریه بازنگری شود. [ این چرخه بهطور مداوم تکرار میشود تا نظریهها بهینهتر و پیشبینیها دقیقتر شوند.] علاوه بر این، بسیاری از روانشناسان شناختی امیدوارند نتایج پژوهشهایشان در زندگی واقعی به مردم کمک کند، مثلاً به کارگیری یافتههای شناختی در بهبود زندگی یا حل مشکلات روزمره. به همین دلیل، این تحقیقات اغلب از ابتدا کاربردی طراحی میشوند تا در شرایط واقعی زندگی قابلاستفاده باشند. در نهایت هر روش تحقیقاتی با توجه به اهداف و شرایط، امتیازات و محدودیتهای خاص خود را دارد. [ در اینجا به کاربرد نتایج در زندگی واقعی اشاره شده اما مفهوم اعتبار بومشناختی (ecological validity) که بسیار مهمه ذکر نشده. چون بسیاری از منتقدان به روانشناسی شناختی ایراد میگیرن که نتایج در محیطهای مصنوعی آزمایشگاهی تولید شده و تعمیمپذیری محدود داره. در حال حاضر هم دارم یک کتابی میخونم به نام خطای دکارت نوشته شده توسط آنتونیو داماسیو که به خوبی این مسئله رو به چالش میکشه.]
روشهای متمایز تحقیق
روانشناسان شناختی برای بررسی نحوه فکر کردن انسان از روشهای متنوعی استفاده میکنند. این روشها شامل:
۱) تجارب آزمایشگاهی یا سایر آزمایشهای کنترلشده،
۲) تحقیقات علوم اعصاب،
۳) گزارش خود،
۴) مطالعه موردی،
۵) مشاهدات طبیعی،
۶) شبیهسازی رایانهای و هوش مصنوعی.
آزمایشهای درباره رفتار انسان
آزمایشگر هنگام طراحی و اجرای آزمایش کنترلشده، پژوهش خود را در یک موقعیت خاص آزمایشگاهی اجرا میکند تا متغیرها را تا حد امکان تحت کنترل بگیرد. در هر آزمایش دو نوع متغیر اصلی داریم:
متغیر مستقل: همان متغیری که پژوهشگر دستکاری یا تنظیم میکند.
متغیر وابسته: پاسخ یا نتیجهای که بهدنبال تغییر متغیر مستقل اندازهگیری میشود.
گاهی متغیرهای نامربوط و کنترلنشده وجود دارند که به آنها متغیرهای مزاحم یا مداخلهگر میگویند و باید از آنها جلوگیری یا اثرشان محدود شود. بهعنوان مثال اگر در یک آزمایش بخواهید تاثیر آموزش حل مسئله را بررسی کنید، لازم است زمان آموزش، شرایط محیط (مثل نور یا صدا) و سایر فاکتورها ثابت باشند تا نتیجه دقیقتر باشد. اگر این فاکتورها ثابت نباشند، نمیتوان تغییرات عملکرد را دقیقاً به آموزش نسبت داد. همچنین اگر بخواهید تاثیر زمان بر یادگیری را بسنجید، باید مطمئن شوید که فقط زمان بهعنوان متغیر مستقل تغییر میکند و عوامل دیگر ثابت هستند. این کنترل متغیرها باعث میشود اثر اصلی بهصورت خالص و معتبر اندازهگیری شود.
در آزمایشهای شناختی، آزمایشگر باید از نمونهای تصادفی که نماینده کل جمعیت باشد استفاده کند و محیط آزمایش را طوری کنترل کند که تغییرات مشاهدهشده فقط به تغییرات متغیر مستقل نسبت داده شود، نه به عوامل دیگر. مثلاً در یک مطالعه، تمرکز شرکتکنندگان به شرایط نور وابسته بود، چون نور مستقیم خورشید مانع دید میشد.
همچنین در طراحی آزمایش، شرکتکنندگان بهصورت تصادفی در گروههای آزمایش و کنترل تقسیم میشوند تا اثرات تصادفی کاهش یابد. این کار از سوگیری و تأثیر عوامل پنهان جلوگیری میکند. برای مثال، هنگام بررسی اثر صدای مزاحم بر یادگیری، باید افراد بهصورت تصادفی به گروههای مختلف تقسیم شوند تا اختلاف سنی یا تواناییهای پایه دخالت نکند. در این مطالعات، متغیر مستقل همان عامل اصلی دستکاریشده (مثل وجود یا عدم وجود صدا) و متغیر وابسته پاسخ یا عملکرد شرکتکنندگان است (مثل دقت پاسخ یا نمره آزمون). متغیرهای مزاحم (confounding variables) باید کنترل یا ثابت نگه داشته شوند، زیرا میتوانند بر نتایج تأثیر بگذارند. برای مثال، ویژگیهایی مثل سن، جنسیت یا توانایی حل مسئله میتوانند باعث تفاوت در نتایج شوند. اگر این عوامل کنترل نشوند، نمیتوان اثر واقعی متغیر مستقل را بهدرستی سنجید. همینطور، در مطالعات پیچیدهتر، ویژگیهای فردی (مثل سرعت پردازش زبان یا دقت در خواندن) نیز باید در تحلیل آماری لحاظ شوند.
در روانشناسی شناختی، روشهای آزمایشی معمولاً بسیار دقیق طراحی میشوند و محقق تلاش میکند فقط یک متغیر مستقل را تغییر دهد. با این حال، ترکیب نتایج از آزمایشهای مختلف میتواند دید کاملتری نسبت به پدیده شناختی بدهد. پژوهشگران اغلب از روشهای آماری پیشرفته مثل تحلیل همبستگی (correlation) یا رگرسیون برای بررسی روابط بین متغیرها استفاده میکنند. این تحلیلها میتوانند نشان دهند یک رابطه تا چه حد قوی یا ضعیف است. [حقیقتا به نظر اینجانب اگر برای مطالعه دقیقتر مفاهیم این بخش به رفرنس بوکهای روش تحقیق مراجعه کنیم و مفاهیم آماری رو با مثالهای کتاب تلفیق کنیم بیشتر به صلاحه ولی در هر صورت صلاح مملکت خویش خسروان دانند.]
همبستگی (Correlation) به معنی بررسی رابطه بین دو یا چند متغیر است و نشان میدهد این متغیرها چگونه با هم تغییر میکنند. همبستگی میتواند مثبت باشد، یعنی با افزایش یک متغیر، متغیر دیگر هم افزایش مییابد (مثل رابطه بین ساعت مطالعه و نمره امتحان)، یا منفی باشد، یعنی با افزایش یکی، دیگری کاهش پیدا کند (مثل افزایش استرس و کاهش دقت). مقدار همبستگی با یک ضریب عددی بین ۱+ (همبستگی کامل مثبت) و ۱− (همبستگی کامل منفی) بیان میشود؛ مقدار ۰ یعنی هیچ رابطهای وجود ندارد. مهمترین نکته این است که همبستگی هرگز به معنای علت و معلول نیست؛ یعنی اگر دو متغیر با هم تغییر میکنند، لزوماً یکی باعث تغییر دیگری نمیشود. برای مثال، افزایش مصرف بستنی و افزایش موارد غرق شدن در تابستان همبستگی مثبت دارند، اما دلیلش عامل سوم (گرمای هوا) است. بنابراین، همبستگی فقط یک شاخص آماری برای توصیف شدت و جهت رابطه است، نه دلیلی بر علت بودن.
تحقیقات علوم اعصاب
تحقیقات علوم اعصاب رابطه بین کارکرد شناختی و ساختارها یا رویدادهای مغزی را بررسی میکند. این مطالعات به سه دسته اصلی تقسیم میشوند:
مشاهده مغز زنده: شامل تصویربرداری از فعالیت مغز برای شناسایی مناطق فعال حین انجام کارهای شناختی.
مطالعه مغز پس از مرگ (Autopsy): ساختار مغز افراد فوتشده را با ویژگیهای شناختی آنها مقایسه میکنند.
مطالعه آسیبشناسی (Case studies): بررسی افرادی که بهدلایلی مثل سکته یا آسیب مغزی، کارکرد شناختی خاصی را از دست دادهاند. این روشها کمک میکنند بفهمیم کدام بخشهای مغز مسئول مهارتها یا رفتارهای خاص هستند. برای مثال افرادی که به دلیل آسیب به لوب پیشانی دچار اختلال تصمیمگیری یا کنترل هیجان میشوند، به پژوهشگران کمک میکنند تا نقش این منطقه را بهتر درک کنند. در کنار این موارد به دلیل ملاحظات اخلاقی، بسیاری از مطالعات روی حیوانات انجام میشود. پژوهشگران به کمک مدلهای حیوانی، ساختار مغز را با کارکرد شناختی مقایسه کرده و سپس نتایج را به انسان تعمیم میدهند.
روشهای غیرآزمایشگاهی (گزارشهای موردی و مشاهده طبیعی)
در این روشها، پژوهشگر به جای دستکاری مستقیم متغیرها، به مشاهده دقیق افراد در شرایط طبیعی یا مرور گزارشهای فردی میپردازد. این مطالعات اغلب روی افرادی انجام میشود که به دلایل طبیعی یا حادثهای دچار تغییر در عملکرد شناختی شدهاند (مانند فینیس گیج، کارگری که میله آهنی به مغزش آسیب زد).
مزیت اصلی این روش، فراهم کردن اطلاعات غنی در مورد رفتار واقعی و طبیعی افراد است. برای مثال، میتوان مشاهده کرد فردی در شرایط واقعی زندگی چگونه تصمیم میگیرد یا چه واکنشهای احساسی از خود نشان میدهد. همچنین، امکان بررسی اثر محیط اجتماعی و تعاملات انسانی را فراهم میکند. اما محدودیت اصلی این روش، نبود کنترل دقیق بر متغیرها است، چون نمیتوان شرایط را مثل آزمایشگاه ثابت نگه داشت. بنابراین علتیابی دقیق دشوار میشود و ممکن است نتایج فقط همبستگی نشان دهند، نه رابطه علت و معلولی.
من تا اینجا دست نگه میدارم و دوست دارم مواردی بسیار مهم و جالب از کیس فینیس گیج از کتاب خطای دکارت رو در پست بعدی شرح بدم.