وقتی یک فرد یا یک جامعه یا یک فرهنگ یا یک تمدن را درست نمی شناسیم در برابر آن سه نوع رفتار اتخاذ می کنیم:
نمیشناسیمش اما تلاشی هم برای شناختنش نمی کنیم، شیفته و شیدایش می شویم، به دامانش همچون کودکی که به دامان مادر پناه برده باشیم پناه می بریم تا تحقیرمان نکند. هر چه او بگوید، هر چه او بپسندد همان حق و حقیقت است. هیچ انتقادی و زاویه ای با او پیدا نمی کنیم مباد که از ما برنجد.
و دوم اینکه به ارزش های سنتی خود می خواهیم وفادار باشیم و به طور کلی نفی می کنیم و خود را و وضعیت موجود خود را به تلاطم نمی اندازیم. و فصل نو و زندگی نو را تجربه نمی کنیم و حتی مانعی می شویم بر سر راه نسل جوان و تازه نفس که می خواهد هوای تازه ای تنفس کند.
و سوم به دیواره های آن تمدن و آن فرهنگ و آن جایگاه رفیع با خرد و اندیشه و تلاش خویش حمله ور می شویم. می رویم و خسته برمیگردیم و باز به میدان تلاش می رویم تا اینکه به شناخت جامع و کامل از او می رسیم و چون به این شناخت رسیدیم، شناخته می شویم و توانِ خلقِ تمدن و فکر و اندیشه پیدا می کنیم. با شناخت اندیشه و فرهنگ و تمدن جدید است که توان تطبیقی پیدا می کنیم و می توانیم تمدن و فرهنگ خود را پیاده کنیم و این همان استقلال است. به میزانی که دیگری را میشناسیم به شناخت خود نائل می گردیم.
و جمله ای از کتاب پست مدرنیسم و تعلیم و تربیت که می گوید : تا زمانی که پای احاطه و آگاهی در میان نباشد، هر قضاوتی درباره وجوه مثبت و منفی آن تاثیرگذاری لازم را نخواهد داشت.