ای با خوشی بیگانه و با رنج مأنوس
با دیگران دلسردی و از خویش مأیوس
در طالعت جز درد حرف دیگری نیست
شاید قمر در عقرب است این فال منحوس
وقتی که نازت را خریداری نباشد
مأنوس خواهد شد دلت با آه افسوس
بوییدن گل هاست گاهی معنی مرگ
پس زندگانی چیست جز یک عمر کابوس
در بین این زندان نامرئی اسیریم
مانند ماهی های در یک تنگ محبوس
از عشق بیزارم شبیه راهبی که
آزرده خاطر میشود با بانگ ناقوس
دردم فراق و چاره ام غیر از سفر نیست
دل می رود سوی عراق و جانب طوس