Nesakazemzadegan
Nesakazemzadegan
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

تنهاترین تنها...

تنهاترین تنها ...نساء کاظم زادگان
تنهاترین تنها ...نساء کاظم زادگان


تنها ترین تنها...

چقدر سرد است ...تنهایم تنهاترین تنها

در کویری که از سرما خشک شده است با گام های لرزان و نگاهی ترسان ،لنگ لنگان قدم برمیدارم که شاید بتوانم روح مغموم و سرگردانم را از وحشت این کویر برهانم .

سوز بد بی کسی تا مغر استخوان تنهاییم رخنه کرده است و همچون تاریانه روحم را در هم میکوبد و نفس هایم را به شماره می اندازد .

چرا کسی نیست؟چرا کسی حرف هایم را نمیفهمد؟چرا دستی نیست تا روحم را نوازش کند و در آغوش بفشارد ؟

منم اولین انسان ساخته شده به دست خالق ...اما رانده شده و تبعید شده به زمین ...همانقدر بی کس و تنها ؛همانقدر دلشکسته و زخمی ...

دردم از آن است که همه هستند و من این همه بی کسی را در جان شیرینم مزه میکنم ..

چه طعم گس و تلخی !!!تنهاترین تنهایی زمانی رخ میدهد که همه باشند و تو از بی کسی و تهایی نفس های روحت به شماره افتاده باشد و منم در نهایت نفس نفس زدن که شاید هوای تازه ای از همنفس برسد و روح رو به موتم را احیا کند ...

منم تنهاترین تنها با نقابی از لبخند و هیچ کس روح زخم خورده ام را نفهمید .... 3/11/97 بامداد 00:05

نساء کاظم زادگان


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید