در انتهای یک شب غریب
من از تو
از تمام خاطرات تو
دوباره خسته میشوم
دوباره گریه میکنم
و روی حجم خیس اشکها به خواب میروم
دوباره صبح میشود
شبیه یک ربات، یک مجسمه
دوباره کار و کار و کار
و شام و شب
دوباره غم دوباره غم
و فکر و فکر و فکر و فکر
فکر میکنم
که بازگشته ای کنار من
تو را درست پیش خود خیال میکنم
خیال میکنم که بودنت همیشگیاست
غبار خستگی و التهاب روز
از دو شانه ام کنار میرود
چای میشود تمام اضطراب صبح تا شبم
و از مسیر خسته گلو
شبیه رود، میرود
دو استکان چای خالی غریب
بر غبار میز
تکیه دادهاند
کسی شبیه نور
از شکاف ریز پنجره نگاه میکند
تو را، مرا نگاه میکند
نگاه میکند و من
از آسمان تیره و مخوف خستهام
من از شبی که میرسد
که من خیال بودن تو را بغل کنم
عجیب خستهام
کسی شبیه نور
خلسه سیاه خانه را به باد میدهد
و روشنای ترسناک
وهم بیقرار بودن تو را خراب میکند
و تو
شبیه گردباد میگریزی و
سکوت و حزن
چیره میشود
و من
در انتهای یک شب غریب
از تو
از تمام خاطرات تو
دوباره خسته میشوم
دوباره گریه میکنم
و روی حجم خیس اشکها به خواب میروم...
پ.ن: دلتنگ ویرگول و ویرگولیان، همین.