
سلام بر سبز پوشان میهن
سلام بر آنان که مخلصانه لباس خدمت به تن می کنند و می شوند خادم مردم
سلام بر مردانی که در راه خدا، عاشقانه به آغوش شهادت می روند.
و سلام بر شهیدی از دیار نیشابور
چهل روز گذشت
از شهادتتان...
از روزی که خبر شهادت فرمانده مخلص یگان امداد "جناب سرهنگ میرآبادی"، تیتر اول نشریات و خبرگزاری های شهر شد.
همان زمانی که همکارهایتان ازتان تعریف و تمجید می کردند و میگفتند:" آقای میرآبادی دائم و همیشه در حال خدمت است و در هر لحظه و هر جا آماده خدمت رسانی است؛ بی آنکه خسته شود، غر بزند و یا شکایت کند."
باید می فهمیدیم که شما تافته جدا بافته هستین... تافته ای بافته شده به ایثار، از خود گذشتی و در نهایت شهادت
معمولا همه همکاران و دوستان تان در تابستان، تقاضای مرخصی می کردند و به سفر می رفتند تا نفسی تازه کنند، اما راستش شما انگار با بقیه فرق داشتین، فرمانده به شما مرخصی تشویقی می داد و شما به سه روز نرسیده به شهر می گشتین و دوباره لباس خدمت تن می کردین، بدون آنکه مجبور باشین یا فرمانده دستور داده باشد.
انگار این احساس وظیفه، این تعلق خاطر، این شوق خدمت، نمی گذاشت دل بکنید و بروید...
از همان روزی که عکس پروفایل تان را عکس نوشته ای در باب شهادت گذاشتید، باید می فهمیدیم که رفتنی هستید...
ساعتی قبل از شهادت هم، که در جوار شهدا بودید، رفته بودید بهشت فضل، سر مزار شهدای وطن، تا فاتحه ای بخوانید و برای آخرین بار وداع کنید تا با خاطر آسوده، بار سفر را از این دنیای فانی ببندید.
از روز تشییع پیکرتان نگویم
چه جمعیت باشکوهی...
کسانی آمده بودند که نه تا به آن روز، شما را می شناختند و نه از نزدیک شما را دیده بودند.
اما برای قدردانی آمده بودند، آمده بود تا قدرشناسی شان را با چشمی تر به رخ بکشند.
دیدن سربازی که در حین تشییع پیکر شما، طوری گریه می کرد که شانه هایش مثل بید می لرزید، چه ناجوانمردانه نفس را در سینه هر آدمی، حبس می کرد.
تماشای همکارهایتان در حالی که در کمال ناباوری به پیکرتان خیره شده بودند و بی مهابا و به دور از غرور مردانه و نظامی شان اشک می ریختند، داغ سنگینی بر دل هر بیننده ای می گذاشت.
و در پایان میخواهم بگویم.
حاج قاسم راست میگفت:
" شرط شهید شدن،شهید بودن است."
کسی که بخواهد شهید شود؛بوی شهادت از کلامش،از رفتارش، از عملش شنیده می شود.
✍️زهرا نقابی