در میان هیاهوی سینمای امروز که اغلب غرق در جلوههای ویژه و داستانهای پر زرق و برق است، گاهی اوقات فیلمهایی ظهور میکنند که با سادگی و عمیق بودنشان، روح انسان را نوازش میکنند. فیلم «C’mon C’mon» دقیقاً از همین دسته آثار است؛ فیلمی که نه با انفجار و تعقیب و گریز، بلکه با نجواهای آرام و نگاههای عمیق، تماشاگر را به سفری درونی دعوت میکند.
من بهتازگی فرصتی پیدا کردم تا به تماشای این اثر بنشینم و اعتراف میکنم که پس از پایان فیلم، ذهنم درگیر مکالمات و سؤال و جوابهای آن بود. «C’mon C’mon» نه فقط یک فیلم، بلکه بهنظرم تجربهای زیسته است؛ تجربهای از جنس ارتباط، سکوت، صدا و مهمتر از همه، تلاش برای فهمیدن دنیای کودکان و بزرگسالان در کنار یکدیگر.
داستان فیلم حول محور «جانی» (با بازی تماشایی خواکین فینیکس)، تهیهکنندهای میانسال است که پروژهای مستند دربارۀ آیندۀ کودکان در شهرهای مختلف آمریکا را پیش میبرد. زندگی او اما با ورودِ غیرمنتظرۀ «جسی» (وودی نورمن)، برادرزادۀ ۹ سالهاش، از مسیر همیشگی خارج میشود. جسی، کودکی باهوش اما آسیبپذیر است که بهدلیل مشکلات روانی پدرش، باید چند هفتهای را با دایی غریبهاش بگذراند که حتی نمیداند چگونه باید با او صحبت کند. دایی و خواهرزده، سفر خود را از شهر لسآنجلس به نیویورک آغاز میکنند و در این مسیر، دیالوگهایی با یکدیگر ردوبدل میکنند که مرز بین کودکی و بزرگسالی را متحول میکند.
فیلم «C’mon C’mon» از فرم روایی مستقیمی بهره میبردو خبری از پیچیدگیهای داستانی مرسوم سینما نیست.
میتوان گفت «C’mon C’mon»، خود زندگی را به تصویر میکشد؛ همانقدر که میتواند ساده و روزمره باشد، همانقدر هم میتواند پر از لحظات غیرمنتظره و احساسات پیچیده باشد. جانی و جسی در طول این سفر، با یکدیگر آشنا میشوند، با هم بازی میکنند، بحث میکنند، و در نهایت، یاد میگیرند که چگونه به صدای یکدیگر گوش دهند.
فیلمنامۀ «مایک میلز»، مانند یک سمفونی کلامی است. در جهانی که همه حرف میزنند، اما کمتر کسی شنیده میشود، «C’mon C’mon» بهشکلی استعاری، میکروفن را به دست کودکان میدهد. در صحنههایی که جانی، از بچهها دربارۀ آیندۀ جهان سوال میکند، دوربین مستقیماً به چشمان آنها خیره میشود. پاسخهای بچهها را میتوان بازتابی از ناخودآگاه جمعی ما قلمداد کرد، اما موضوع جالب اینجاست که خودِ جانی، تازه در مواجهه با جسی، میآموزد که «شنیدن» تنها جمعآوری داده نیست، بلکه ورود به دنیاییست که شخص دیگری در آن زندگی میکند.
در سکانسی از فیلم، جسی از جانی میپرسد: «تو واقعاً به حرفهای مردم گوش میکنی یا فقط نقش بازی میکنی؟». این پرسش، نقطۀ عطفیست که فیلم را از یک درام ساده به اثری فلسفی تبدیل میکند. پاسخ جانی -با آن سکوت سنگین- همان پاسخی است که بهنظرم هر بینندهای باید به آن بدهد.
شاید برات جالب باشه: دکمهٔ مکث کجاست؟ | راهنمای فوری برای خاموشکردن وراجیهای ذهنی
یکی از درخشانترین جنبههای این فیلم، تقابل ظریفِ «معصومیتِ آگاه» جسی با «داناییِ ناآگاه» جانی است. جسی، با آن سوالهای بهظاهر ساده -«چرا آدمها عاشق میشن؟»، «اگر دنیا تموم شه چی میشه؟»- مثل یک فیلسوف کوچک، سنگِ بنای یقینهای جانی را به لرزه میاندازد. در مقابل، جانی که فکر میکند باید همیشه پاسخگو باشد، کمکم میآموزد که گاهی گفتن «نمیدانم»، شروع یک مکالمه است، نه پایان آن.
این رابطۀ دوطرفه، یادآور دیالوگی از فیلم است:
«بزرگسالان فکر میکنند بچهها چیزی از زندگی نمیدونن، اما بچهها میدونن که بزرگسالان چه چیزهایی رو فراموش کردن.»
یکی از نکات قابل توجه در «C’mon C’mon»، انتخاب هوشمندانه فیلمبرداری سیاهوسفید است. این انتخاب نه فقط یک سبک بصری، بلکه یک تصمیم معنایی است. سیاهوسفید بودن فیلم، گویی زمان را از حرکت میاندازد و ما را به عمق لحظات دعوت میکند. رنگها که حذف میشوند، توجه ما به فرم، نور و سایه جلب میشود. این نوع فیلمبرداری، حس نوستالژی و صمیمیت را تقویت میکند و بر احساسات ناب انسانی که در فیلم جریان دارد، تأکید میکند.
از طرفی دیگر، سیاهوسفید بودن «C’mon C’mon»، این فیلم را از قید مکان رها میکند و به آن بُعدی جهانشمول میبخشد. گویی داستان جانی و جسی، میتواند در هر زمان و مکانی رخ دهد و تجربۀ انسانیِ ارتباط و درک متقابل، تجربهای است که همۀ ما به نوعی با آن آشنا هستیم.
به جرئت میتوان گفت «C’mon C’mon» فیلمی دربارۀ صدا و سکوت است. جانی به عنوان یک روزنامهنگار رادیویی، زندگیاش با صدا گره خورده است. همانطور که قبلتر هم اشاره شد، جانی در طول فیلم، مشغول مصاحبه با کودکان دربارۀ آینده است. این مصاحبهها، نه فقط بخشی از کار جانی، بلکه دریچهای به دنیای درونی کودکان و دغدغههایشان هستند. صدای کودکان در فیلم، حضوری پررنگ دارد و به ما یادآوری میکند که چه چیزهای ارزشمندی را در میان هیاهوی زندگی بزرگسالی، فراموش کردهایم.
در مقابل صدا، سکوت نیز در فیلم نقش مهمی ایفا میکند. سکوتهای میان جانی و جسی، گاهی سنگین و پر از تنش هستند و گاهی آرامشبخش و صمیمی. این سکوتها، نشاندهندهی لحظاتی هستند که کلمات قادر به بیان احساسات نیستند و ارتباط، از طریق زبان بدن، نگاهها و حضور در کنار یکدیگر، شکل میگیرد.
گفتوگوهای میان جانی و جسی، هستهی اصلی فیلم را تشکیل میدهند.
این گفتوگوها، اغلب ساده و روزمره به نظر میرسند، اما در زیر لایۀ ظاهریشان، عمق و پیچیدگیهای بسیاری نهفته است. آنها دربارۀ همه چیز صحبت میکنند. این گفتوگوها، به ما یادآوری میکنند که ارتباط واقعی، نیازمند صبر، توجه و گوشدادن فعالانه است.
فکر میکنم فیلم «C’mon C’mon» از آن آثاری نیست که به راحتی بتوان آن را دستهبندی کرد. این فیلم، نه یک درام خانوادگی صرف است و نه یک مستند؛ بلکه ترکیبی از همۀ اینها و درعینحال، چیزی فراتر از آنهاست. این فیلم، به آرامی پیش میرود و به تماشاگر فرصت میدهد تا در دنیای شخصیتها غرق شود و با آنها همدردی کند.
فیلم «C’mon C’mon»، پرسشهای مهمی را دربارۀ کودکی، بزرگسالی، خانواده، ارتباط و مسئولیتپذیری مطرح میکند و ما را به چالش میکشد تا به صدای کودکان گوش دهیم، به احساسات خودمان توجه کنیم و به دنبال معنا در لحظات سادۀ زندگی باشیم.
اگر به دنبال فیلمی هستید که روحتان را نوازش کند و ذهنتان را به چالش بکشد، «C’mon C’mon» انتخاب بینظیر است. این فیلم، تجربۀ سینمایی متفاوتی را ارائه میدهد که تا مدتها در ذهنتان باقی خواهد ماند. به طور کلی «C’mon C’mon» فیلمی است دربارۀ:
در نهایت، «C’mon C’mon» فیلمی است که باید دیده شود، نه فقط تماشا شود. فیلمی که با سادگی و عمقش، قلب و ذهن تماشاگر را تسخیر میکند و تا مدتها پس از پایان، همراه او باقی میماند. اگر هنوز این فیلم را ندیدهاید، پیشنهاد میکنم فرصت را از دست ندهید و به این سفرِ صوتی-بصریِ دلنشین قدم بگذارید. مطمئنم که از این تجربه، پشیمان نخواهید شد.