نیما حقیقت‌جو
نیما حقیقت‌جو
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

کمونیسم رفت، ما ماندیم و اثر ماندگارش

احتمالا شما بهتر از من می‌دانید که عبارت «پایان کمونیسم» در این دوره و زمانه، اصلا حرف جدیدی به‌حساب نمی‌آید؛ خصوصاً در جوامع غربی. وقتی کتاب‌هایی را می‌خوانی که هر کدام به نوبهٔ خود سعی می‌کنند تا تصویری از نظام حاکم بر اروپای شرقی و مردم تحت سلطهٔ اتحاد جماهیر شوروی، آن هم بعد از جنگ جهانی دوم و در خلال جنگ سرد ترسیم کنند، احتمالا اولین چیزی که به ذهنت می‌رسد این است که:

خدا رو شکر که در چنین ممالکی به دنیا نیومدم! چه خوب شد که بالاخره مردم بیچاره از شر چنین زجر و خفتی نجات پیدا کردن و حالا بعد از گذشت بیش از ۳ دهه (از سال ۱۹۸۹ تاکنون)، بالاخره می‌تونن طعم واقعی زندگی رو به‌چشن… .

اما باید خدمتتان عرض کنم که واقعیت چیز دیگری است و «کمونیسم» همچنان سرجای خودش، سفت و سخت نشسته است. همین حالا هم در رفتار مردم (اروپای شرقی)، حالت چهره‌ و طرز فکرشان می‌توان تداوم این ایدئولوژی را به وضوح دید. مردم نگون‌بخت در ظاهر امر، انتخابات آزاد را ترتیب دادند و اعلام استقلال کردند، اما متاسفانه هنوز همدر همان آپارتمان‌های کوچک و بی‌رنگ‌ورو زندگی می‌کنند. سوار همان اتومبیل‌های نامطمئن و یک‌شکل‌ می‌شوند. همان غذاهای بی‌کیفیت را می‌خورند و برای پیدا کردن کار، گاهی اوقات، سال‌ها «جان» می‌کنند.

اینطور بگویم، برای جوامعی که تحت سلطهٔ کومونیسم بوده‌اند، زندگی تنها یک معنا دارد: «زندگی چیزیه که باید تحملش کرد، نه اینکه بشه از لذت برد.»

وقتی کتاب «کومنیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» را می‌خواندم، نه‌تنها دلم به‌حال بی‌نوایانی سوخت که تا پیش از سال ۱۹۸۹ با ذهنیتی شست‌وشو شده تلاش می‌کردند معنای زندگی (عادی) را بفهمند، بلکه متوجه شدم ما نیز شرایط خیلی بهتری از آن‌ها نداریم. درحال‌حاضر شرایط زندگی مردم کشور من هم دست کمی از ساکنان کشورهایی مانند یوگوسلاوی، مجارستان، بلغارستان، لهستان، رومانی و سایر کشورهای‌های اروپای شرقی ندارد.

شاید برایتان جالب باشد: «اطلاعات نادرست» چیست؟ + راه‌های شناسایی آن

در اروپای شرقی، میان دهه‌های ۵۰ تا ۷۰ میلادی، حدود ۹۰٪ مردم از کاغذ و بریدهٔ روزنامه‌ها به‌عنوان دستمال توالت استفاده می‌کردند. البته بعدها برندی به نام «گلوب» شروع به تولید دستمال‌های بهداشتی کرد که در مقایسه با روزنامه‌ها، اصلا کیفیت بالایی برای ارائه نداشت!

زن‌ها در این جوامع از لوازم آرایشی متنوعی برخوردار نبودند و تنها می‌توانستند موهای‌شان را به رنگ بور یا قرمز تغییر بدهند. اوضاع برای سایر لوازم آرایشی نیز از این بهتر نبوده و اکثر زنان با ترکیب میوه‌ها و گردهٔ گل‌ها و غیره برای خودشان ماسک صورت یا عطر و خوش‌بو کننده درست می‌کردند. از آنجایی که اساسا مد و البسه‌های متنوع در آن دوران وجود نداشت، زنان جوانی که بخت و اقبال‌شان یاری می‌کرد و دست‌شان به مجلهٔ «وٌگ» می‌رسید، سعی می‌کردند تا با الهام از طرح‌های اروپایی لباس‌های موجود در آن مجلهٔ مد، برای خود لباس بدوزند و در مجالس و مهمانی‌ها به‌ تن کرده و نگاه‌ها (خصوصا مردان جوان) را به خود جلب کنند.

از این‌ موارد که بگذریم، زمان سلطنت کمونیسم، در بعضی از شهر‌ها یافتن بعضی از خوراکی و غذاها بسیار دشوار بود و به نوعی غنیمت شمرده می‌شد. به‌طور مثال در شهر «وشو» پیتزا تنها در یک رستوران خصوصی که قیمتی معادل ۱ ماه دست‌مزد یک گارگر داشت، یافت می‌شد و در «پراگ» بعد از غروب، قنادی‌ای که هم باز باشد و هم کیکی برای فروش داشته باشد تقریبا غیرممکن می‌نمود.

خلاصه آن که…

وقتی که به وضعیت خودمان نگاه می‌کنم، می‌بینم طیف وسیعی از اقشار جامعهٔ ما نیز ممکن است به زور توانایی خرید یکی از دو مدل خودروی عهد دقیانوس را که نزدیک به دوهه‌ست تولید می‌شوند، داشته باشند. بسیاری، از پس اجارهٔ خانه‌شان برنمی‌آیند و شاید مثل دولت‌های کمونیستی، به‌زودی کار به جایی برسد که شاهد تقسیم آپارتمان‌ها به اتاق‌های کوچک و زندگی‌های اشتراکی باشیم! البته الان به ذهنم رسید که ما مسکن مهر داریم؛ خانه‌ای که حتی خریدش در این وضعیت، رویایی به‌نظر می‌رسد و ظاهرا از استانداردهای روز دنیا نیز بهره‌ای نبرد است.

بله. ظاهرا کمونیست خودش رفته است، اما اثرش همچنان مهمان زندگی تک‌تکمان است.

پیشنهاد می‌کنم اگر کتاب جمع‌وجور «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدم» را تا الان نخوانده‌اید، تهیه کرده و باحوصله و دقت، مطالعه‌اش کنید.
زندگیشورویجنگ جهانی دوممعیشتاقتصاد سیاسی
یک خالق محتوا. ارتباط با من: https://zil.ink/nimahaghighatjoo
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید