این روزها درباره نگرانی برای آینده از خیلیها شنیده و خواندهام. برای اکثر افراد روزهای خوبی نیست. حداقل اینکه اوضاع مثل همیشه نیست و نمیدانی این هدف، فکر و رویایی که در سر داری، کارهایی که مشغول انجامشان هستی، برنامههایی که میریزی، به کجا خواهند رسید.
من هم نمیدانم و واقعیت این است که گاهی نه تنها نگرانم که بلکه حسابی و اساسی میترسم. از آنچه نمیدانم چیست و چه خواهد شد.
شاید خیلیها هم این وسط به یاد مرگ و رفتن از این دنیا افتاده باشند. ولی مگر قبلا نبوده است؟ مگر قبل از کرونا آدمها، پیر و جوان، با دلیل و بی علت، نمیمردند؟ سایه مرگ همیشه بوده و هست.
به قول روانشناسی، این نگرانی ناشی از بلد نبودن زندگی در ابهام است. ایشان اعتقاد دارند زندگی سراسر ابهام است و ما در اکثر مواقع هیچ نمیدانیم و قرار هم نیست که بدانیم.
خوب که فکر کنیم، درست به نظر میرسد. مگر تا به حال چقدر توانستهایم آینده را پیشبینی کنیم؟ درست یا غلط. زمان حال ما، آیندهای در گذشته ماست. آیا در آن زمان گذشته، اکنون را میدیدیم؟ چطور میدیدیم؟ چقدر در پیشبینی درست آن موفق بوده ایم؟ لااقل اینکه هیچ کدام از ما، رویدادی مثل کرونا را حتی در فکر و خیالمان هم تصور نمیکردیم.
حالا که نمیدانم آینده چه شکلی است، چرا از آن بترسم؟ همانقدر که احتمال حوادث عجیب غریب بد هست، احتمال پیشامدهای خوب هم هست. شاید اصلا رازش همین باشد. بلد شدن زندگی در ابهام. پذیرفتن اینکه نمیدانم و نمیخواهم بدانم. پذیرفتن زندگی با همه عجایب و ابهاماتش.