داشتم فکر میکردم که کار با قلاب و کاموا و بافتن را بلد نیستم. سالها بود که اینکار را انجام نداده بودم. از دوران دبیرستان تا به حال. همینطوری آنها را گرفتم در دستم و ناگهان شروع کردم به بافتن. بلد بودم! کمی بعدتر، بیشتر هم یادم آمد و راحت میبافتم. شگفتانگیز بود. مسیر قلاببافی بعد از حدود بیست سال همچنان در مغزم باقی مانده بود. این مغز خارقالعاده. ساخته شدن و ماندگاری یک راهی از ارتباط سلولها در مغز واقعیت دارد. یک مسیر واقعی. گویی هر چیزی/کاری/رفتاری، ردی در مغز ما باقی میگذارد. جایش میماند همانجا. عجب ظرفیتی دارد این کامپیوتر کوچک. عجب خالقی دارد. عجب...