کتاب راز نوشتن رو به کسانی که میخوان تازه شروع به نوشتن کنند حتما پیشنهاد میکنم.
بیاید بخشهایی از این کتاب رو با هم بخونیم:
من تصمیم میگیرم گروهی از شخصیتها را در نوعی تنگنا قرار دهم و سپس شاهد رهایی آنها از مخمصه باشم. وظیفهٔ من این نیست که به رهایی آنها کمک کنم، یا آنها را به جایی امن برسانم (این کارها به متهٔ پُرسر و صدای طرح داستان نیاز دارد)، اول باید ببینم چه اتفاقی میافتد و سپس مینویسم.
دفاع همینگوی چنین است: «من به عنوان یک نویسنده، شخص خیلی حساسیام، اما یک مَرد و مردان حقیقی تسلیم احساساتشان نمیشوند. فقط مردهای نازکنارنجی این کار را میکنند. به همین جهت مشروب میخورم، چون راه دیگری برای مقابله با مکتب اگزیستانسیالیسم ندارم که به کارم ادامه دهم. یک مرد واقعی همیشه راهی پیدا میکند که از عهدهٔ آن برآید.»
قانونی که مستقیماً جایی در این کتاب ذکر نشده این است: «ویرایشگر همیشه درست میگوید.» پیامد اینکه نویسندهای تمام پیشنهادات ویرایشگر خود را نپذیرد این است که کارش از ارزش ویرایشگری دور است. به عبارت دیگر، نوشتن حیاتی است، در حالی که ویرایش کردن الهی است.
از وقتی که پردهٔ گوشم چندبار در شش سالگی پاره شد، به این اصل اعتقاد پیدا کردم که اگر یک بار گولت زدند، شرم بر آنها. دوبار گولت زدند، شرم بر تو. اما وقتی سهبار گول خوردی، شرم بر هر دوی ما.
آن شب، تابی در یکی از صندلیهای جنبان نشسته بود. من کنار او روی زمین نشسته بودم و ضمن اینکه صحبت میکرد، دستم را پشت پای او گذاشته بودم و از روی جوراب، گرمی تنش را حس میکردم. او به من لبخند زد. این چیزها اتفاقی نیست، مطمئنم.
احساس میکردم طرحهای زیادی در ذهنم هست، انگار کسی مرا داخل ساختمان عظیمی که تعداد زیادی در بسته داشت برده بود و من آزاد بودم هر دری را که دوست داشتم باز کنم. فکر میکردم در زندگی هر کسی درهای زیادی هست که میتواند باز کند (هنوز هم این احساس را دارم).
بیشتر مردم وقتی علاقهٔ مفرطشان به تلویزیون کم میشود، از مطالعه لذت میبرند. من پیشنهاد میکنم تلویزیون را خاموش کنید تا علاوه بر کیفیت زندگی، کیفیت نگارشتان هم بهتر شود. این کار گذشت میخواهد، اما تا چه حد؟
فکر کنم چهل سالم بود که متوجه شدم، تقریباً تمام نویسندههای داستانهای تخیلی و شاعرانی که بیتی از اشعارشان را منتشر کردهاند، متهم شدهاند که استعدادشان را هدر دادهاند. هر کاری که بکنید؛ چیزی بنویسید، نقاشی کنید، برقصید، مجسمهسازی کنید یا آواز بخوانید، دیگران کاری میکنند که احساس کنید، هنرتان ارزشی ندارد، همین...