ویرگول
ورودثبت نام
Novelman.ir
Novelman.ir
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

دانلود رمان سایه نفرت

خلاصه رمان سایه نفرت :

دانلود رمان سایه نفرت بصورت کاملا رایگان. برای حمایت از ما عضویت کانال تلگرام و کامنت فراموش نشه ❤️?

مریم دختری معمولیه نه زیبایی خیره کننده ای داره نه ثروت عظیم. یه دختر معمولی از خونواده ای مذهبی در اصفهان
در طرف مقابل آریا پسری جذاب و ثروتمند که به زنان فقط بصورت کالا نگاه میکنه. موجوداتی ضعیف که مناسب تخت خواب هستند. این تفکرش بخاطر شکستیه که قبلا توی زندگیش داشته. یه شکست تلخ که اونو از تموم زنان بخصوص افرادی شبیه معشوقه اش متنفر کرده. و با وجود داشتن دو زن صیغه ای هنوز هم به ارامش نرسیده
در این رمان این دو نفر که با هم زمین تا آسمون فرق میکنند به هم گره میخورند. و بازی انتفام آریا شروع میشه و قربانی کسی نیست به جز مریم…


برای دانلود این رمان اینجا کلیک کنید





قسمتی از متن رمان سایه نفرت :

تابی به بدنم دادم: به جا این تیکه پرونیات، یه گزارش کوتاه از کارای شرکت تو این چند روزه بده.

شهاب مثل همیشه موقع کار جدی شد، شروع کرد به توضیح شرایط عالی شرکت، در مورد پروژه های در دست ساختمون صحبت کرد و مشخص کرد هر کدوم چقدر پیشرفت داشته. پروژه های پیشنهادی جدیدو توصیف کرد و نظر خودش در مورد هر کدوم بیان کرد.

خوب بود داشتن چنین معتمدی در محل کار، گاهی کسایی اطرافتو میگیرن که برات از هر نظری بهترینن، شهاب هم یکی از اونها بود. وقتی حرفاش تموم شد، تکیه زدم به مبل: ممنون، مثل همیشه عالی و بی نقص.

تبسمی دندون نما زد: خواهش آقای…

صدای گوشیم مانع ادامه ی حرفش شد، اسم مریم روی گوشی خودنمایی میکرد، دستی به پشت گردنش کشید: من میرم دنبال نخود سیاه.

و قبل از اینکه حرفی بزنم خارج شد. گوشیو وصل کردم. انرژی گرفتم از صدای شادش: سلام آقایی. خسته نباشید.

چشم بستم و چهره ی شاد مریمو مجسم کردم: سلام خانوم خوابالو.

ریز خندید. همراه خنده هاش تبسمی روی صورتم  نقش بست: کاش بیدارم میکردی، میدونی که خوابم سنگینه.

دست به صورتم کشیدم: مهم نیست.

دانلود رمان سایه نفرت

صداش واضح نمیومد، انگار داشت چیزی میخورد: آریا مرسی برای گوشیم.

دلم میخواستش، چه ایرادی داشت همین الان کارو تعطیل میکردم و به خونه برمیگشتم: برو خریداتو بکن، چمدونمونو ببند تا بعدازظهر بریم.

اخیرا ملوس شده بود: آریا میگم، بهتر نیست صبر کنیم تا وقتی که آرتا برگشت و اسباب کشی کرد بریم؟ الان ناراحت نشه دست تنهاش گذاشتیم.

من باید با این دختری که عجیب دوست داشتنی بود چه میکردم: نه عزیزم، با آرتا صحبت کردم، انگار کاراش یه هفته ای طول میکشه، ما هم دو سه روزه میریم و برمیگردیم.

سکوتشو که ادامه دار دیدم، گفتم: حالا برو به خریدت برس، ظهرم سر راه غذا میخرم و میام.

من منی کرد: آقایی، میشه خودتم بیایی؟

مگه میتونستم نه بیارم وقتی که اینطور خوردنی حرف میزد: آماده شو میام دنبالت.

صدای بوسه ای بلند توی گوشام پیچید و منو به خنده واداشت: الهی من فدای آقاییم بشم. آدرس شرکتتو بده، من میام اونجا تا باهم بریم.

ابرویی بالا انداختم، پیشنهاد بدی نبود: قطع کن اس میکنم برات.

از وقتی که گفت حرکت کرده، روبروی پنجره ی اتاقم ایستادم و خیابونو در نظر گرفتم. ثانیه ها برام کش پیدا کرده بود، نگاهی به ساعتم انداختم، دیر نکرده بود؟

گفته بود با آژانس میاد و من با دیدن هرماشینی که علامت آژانس داشت، از ذهنم میگذشت که اومد اما خبری از مریم نمیشد. یه آژانس دیگه توی خیابون دیدم، وقتی مقابل ساختمون ایستاد، نفس آسوده ای بیرون دادم. مریم از ماشین پیاده شد، گل توی دستشو جابجا کرد و نگاهی به ساختمون انداخت. دلتنگی ایرادی داشت وقتی که فقط چندساعت از دیدنش گذشته بود؟

مریم

از آسانسور بیرون اومدم و آریا رو دست به جیب مقابل خودم دیدم: سلام.

لبخندی صورتشو پوشوند: سلام خانوم.

اشاره ای به گل توی دستم کرد: مال منه؟

انگشتامو به دورش محکمتر کردم: نخیرم، مال شرکته.

تک خنده ای کرد، تک خنده ای که خنده به روی صورتم آورد: باشه دیگه منو ضایع میکنی، منو تو که تنها میشیم.

پشت چشمی نازک کردم، به سمت تنها در اون طبقه رفتم، تهدیدوار به آریا گفتم: وای به حالت اگه منشیت خوشگل باشه.

خنده ی بلند آریا توی سالن پیچید، قدم داخل گذاشتم، پشت میز زنی رو دیدم که با تعجب به من و آریای خندان نگاه میکرد، البته حق داشت، گاهی اوقات منم از این بعد آریا متعجب میشدم. کنارش شهاب ایستاده بود که با نگاهی پر محبت چشم به من دوخته بود. چادرمو مرتب کردم، تبسم دندون نمایی زدم: سلام.

شهاب با خوش خلقی جواب داد: سلام مریم خانوم، خوش اومدین.

دانلود رمان سایه نفرت

به آرومی گفتم: ممنون خوبین شما؟

شهاب جلو اومد و دست گلو ازم گرفت: آریا جان، چرا خانومتو سرپا نگه داشتی؟

منشی به تکاپو افتاد. صدای نرم و ملایمش تضاد زیادی با چهره ی جدیش داشت: وای ببخشید خانوم ، نمیدونستم شما همسر آقای مهندسین.

جلو رفتمو، دستشو توی دستم فشردم: اشکالی نداره عزیزم.

شهاب سبد گلو روی میز گذاشت: زحمت کشیدین، احتیاجی به گل نبود.


برای دانلود رمان سایه نفرت اینجا کلیک کنید

دانلود رمان سایه نفرتدانلود رمان عاشقانه سایه نفرتدانلود رماندانلود رمان عاشقانهدانلود رمان با فرمت apk
ما فقط برای کسب اطلاعات بیشتر این کار رو راه اندازیم کردیم جهت دریافت بهترین رمان ها => https://novelman.ir/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید