(( قبل از هرچیزی بگم که این داستانه زندگی و دیدگاه منه ))
خوب رفقا من رشتم نرم افزار بود و کلا سه ترم دانشگاه رفتم و درس خوندم . زیباست نه؟ :)
موقعی که دیپلم رو گرفت ناگزیر مانند بقیه رفتیم برای کنکور ، خیلی شیک و مجلسی یک دانشگاه دولتی قبول شدم و رفتم دانشگاه .
می خواستم برنامه نویس خفنی بشم و راه موفقت رو تو دانشگاه رفتن می دیدم . از سن 17 سالگی به صورت خود آموز از سایت های آموزشی دوره های برنامه نویسی رو میخریدم و این پله اون پله میکردم و به هیچ جایی نرسیدم و با خودم گفتم شاید دانشگاه رفتن من باعث بشه که بتونم راه خودمو پیدا کنم یادمه تصوراتم از دانشگاه و برنامه نویسی اینقدر فانتزی بود که حد و حساب نداشت.
رفتیم دانشگاه و همراه با دانشگاه یک شرکت کارآموز میگرفت ، اینطور که تو خونه آموزش میدیدیم و بعد از اتمام آموزش یک پروژه میزدیم و میرفتیم داخل شرکت یک مدت هم اونجا کار آموزی میکردیم و بعدش باهامون قرار داد می بستن یعنی سوءاستفاده در بالاترین حد ممکن از نیروی کاراموز تازه کار اموزی که به محض ورود به شرکت وارد پروژه شد :)
تو همین زمان ها بود که فهمیدم دارن از استفاده ابزاری می کنن و اومدم بیرون و چسبیدم به دانشگاه و خودآموزی . تنها لطفی که اون شرکت برای من داشت این بود که راه خودمو پیدا کردم و یک زبان برنامه نویسی رو با تمام بدی هاش ادامه دادمو رفتم جلو . دو ترم دانشگاه رو تو کرونا رفتیم و امتحانات هم که غیر حضوری بود و با بچه ها همراه هم امتحان میدادیم و واحد ها رو پاس میکردیم.
منم تو همین حال و هوا برای خودم پروژه تعریف میکردم و آموزش می دیدم که یهویی یک پروژه فروشگاهی از طرف یکی از افراد نزدیک که میدونست برنامه نویسی کار میکنم بهم پیشنهاد شد ، اولش یکم ترس داشتم و بعدش گفتم آخرش باید از یکجایی شروع کنم پروژه رو شروع کردم و رفتم جلو نیاز های کار فرما و پرسیدم و ادامه دادم، همین حال و هوا بودم که ترم سه شروع شد منم با ترس از اینکه نتونم پروژه رو سر تایمی که دادم تموم کنم و فشار دانشگاه باعث شد که با چند روز فکر و ترس و شبا از فکر و خیال نخوابیدن تصمیم گرفتم که دانشگاه رو ببوسم بزارم کنار .
رفتم دانشگاه انصراف بدم شرایط رو برای یکی از معاونین آموزش دانشگاه تعریف کردم و اونم گفت که لااقل مرخصی بگیر و توی این مدت پروژه رو تموم کنن و برگرد منم همین کار رو کردم . خیلی شیک و مجلسی رفتیم مرخصی گرفتیم و کاراش رو کردیم و بعد از اینکه رفتیم برای ترم بعد دیدم اصلا مرخصی رد نشده و اونا هم پیگیری نکردن . انگار یک کتری اب جوش ریختن روم :)
انتخاب واحد کردم مجددا درس های ترم قبل که مثلا قرار بود مرخصی باشم رو برداشتم و رفتم از دانشگاه بیرون که یک شرکت که براشون رزومه ارسال کرده بودم باهام تماس گرفت و گفتن که برم برای مصاحبه . رفتیم اونجا دیدم دارن با تکنولوژی قدیمی کار میکنن و نا امید اومدم بیرون که همون روز یک شرکت دیگه بهم زنگ زد و گفت فردا برم اونجا با یک نا امیدی و خوشحالی رفتم اون شرکت و دیدم نهههههه اینا خیلی خفنن و گفتم باید همینجا بمونم و یاد بگیرم ، بهم گفتن یک هفته آزمایشی بیا تا برسی کنیم نحوه کار و اخلاقت توی تیم رو .
اقا همونجا بود که دیدم اگر امروز توی این شرکت حضور دارم بخاطر تجربه ام روی پروژه ام بود بماند که با پول اون پروژه رفتم دفتر زدم و چطوری درس بزرگی از شکستم گرفتم که داستان اونم براتون میگم به زودی زود.
اقا تصمیم گرفتم دیگه دانشگاه نرم و پیگیر نشم یکسال و اندی توی اون شرکت کار یاد گرفتم مثل تحلیل پروژه و کلی چیزای ارتباط گرفتم با جامعه برنامه نویسا و خلاصه خیلی رشد کردم . تا اینکه یک روز دانشگاه بهم زنگ زد و گفت میایی یا بیاییم؟؟
منم که منظورشون رو متوجه شدم گفتم اقا 5 دقیقه دیگه زنگ میزنم و بهتون خبر میدم یادمه یک دقیقه نشد زنگ زدم گفتم میام :))) گفتم میرم ببینم چخبره و نفرستن منو سربازی اینجا بود که گول خوردم و رفتم و کمیسیونی شدم و با هزار اصرار و فشار رفتم دانشگاه . روز اول ترم جدید استاد تجزیه و تحلیل سیستم اومد سرکلاس شروع کرد به حرف زدن که فهمیدم چه خاکی کردم تو سرم ، یک نگاه به بچه هایی میکردم که هیچی متوجه نمیشدن و فقط سرشون به نشانه تایید استاد بالا پایین میکردن یک نگاه هم به استاد که چهارتا گوش مفت و مجانی برای داستان سرایی پیدا کرده بود گفتم درست میشه تازه روز اوله و تازه منم دو ترم درس خونده بودم مجازی تاحالا تو محیط دانشگاه حضور نداشتم و کلا فضا خیلی غریب بود ، با خودم گفتم درست میشه شاید اوکی بشه جلوتر و همینجوری یک ترم کامل سر کردم و شد سه ترم .
تنها کار مثبتم این بود که پاره وقت میرفتم شرکت خودمون و هزینه هام رو تامین میکردم .
یک روز نشستم با خودم عمیق فکر کردم نتایج مثبت و منفی رو بالا پایین کردم یادمه روزی که گفتم دانشگاه نمیرم تا قبل از تماس کوفتی مسئول دانشگاه هرشب وقت میزاشتم روی یادگیری حقوق رو از ماهی 5 تومن تا 8 تومن آوردم کتاب های توسعه فردیم رو داشتم میخوندم و برای ورزش و سلامت جسمم باشگاه میرفتم یعنی یک لایف استایل عالی ساخته بودم که همش نابود شد.
حقوقم چون نمی تونستم ساعت کاریم رو پر کنم رسید به ماهی 3 تومن که اونم چون میرفتم دانشگاه و می اومدم هزینه اسنپ و رفت و امد و خوراکم گاهی اوقات خرجم از درآمدم بیشتر میشد .
هدف هام و دیدم نسبت به آینده رو برسی کردم و متوجه شدم درس خوندم من هیچ جای این چرخه تاثیر نداره شرکت ها فقط نیروی متخصص میخوان و هیچ کاری به مدرک ندارن حتی وضعیت خدمت منم براشون مهم نیست (شرکت های دولتی فک کنم تاثیر داره اما اکثریت نه).
دیدم توی این ترم چقدر پس رفت داشتم و نتوستم ایده ها امو برای کار های دیگه ام به سرانجام برسونم و فقط وسط راه ول شدنشون رو دیدم .
ما برنامه نویسا دانشگاه مون فرق داره اموزش دیدنامون و پیشرفت کردنمون فرق داره ادم ها خلاقی هستیم و با انگیزه که تمامی این موارد رو دانشگاه به گند میکشه.
بله درسته یک وکیل یا یک دکتر باید درس بخونه دانشگاه بره ولی من نیازی نبود ، تصمیم گرفتم فقط به عقلم گوش کنم و حرف های بقیه که دیدشون کارمندیه و میگن درس بخون درس بخون رو به باد هوا بگیرم و رفتم در پی آرزو هام از شرکت قبلیم اومدم بیرون یک شرکت دیگه با حقوق بالا بهم پیشنهاد داد رفتیم برای صحبت و زندگیم رو عوض کردم .
خلاصه بگم رفقا سرعت پیشرفت رو خودتون دارید می بینید واسه چیزای بیهوده تلاش کردن یعنی سال ها خودتون رو عقب انداخت .
کتاب بخونید اقتصاد یاد بگیرید سرمایه گذاری کنید ریسک کنید و برید جلو هیچ وقت قرار نیست با گوش دادن به حرف ها استاد دانشگاه یک ادم پولداری بشید اونا فقط سعی دارن کارمند روی پرورش بدن.
چند تا کتاب بهتون معرفی میکنم شاید به دردتون بخوره:
1. پدر فقیر پدر پولدار
2 . دانش پوب و هوش مالی
3 . بیندیشید و ثروتمند شوید
4 . 101 راه موفقیت
نکته آخر : تحصیلات شعور نمیاره اینو در مواجه شدن با کلی ادم بیشعور تحصیل کرده متوجه شدم