یک روز تیلو با وسایل بازیاش سازهای میسازد و از نتیجهی کار خود بسیار راضی و خوشحال میشود. تا اینکه دسته ای پرنده آن را خراب میکنند. پسربچه خیلی ناراحت میشود و اکنون هر یک از حیوانات به نوبت برای همدردی با او راه حلی ارائه میدهند ولی تیلور مایل به انجام هیچ کدام نمیباشد. سر آخر خرگوش از راه میرسد او تنها در کنار تیلور میماند تا تیلور بودن او را حس کند سپس تیلور از او میخواهد که در کنارش بماند و شروع میکند به حرف زدن، داد زدن و همه پیشنهادهایی که بقیه حیوانات داده بودند را انجام میدهد و سازهاش را از نو میسازد.
نقش کلیدی خرگوش در این داستان شنونده بودن است و همین بهترین روش همدلی و همدردی کردن است.
نویسنده سعی کرده با انتخاب خرگوش که از قضا گوش های درازی دارد، خوب گوش دادن را به جای نصیحت و پیشنهاد راه حل به کودکان بیاموزد. تصویرسازی بسیار ساده در عین حال گیرا کار شده است.
با اینکه این کتاب، کتاب کودک است ولی اکثر ما بزرگسالان نیز از خواندنش بینصیب نخواهیم ماند زیرا که گوش دادن را فراموش کردهایم و در مواقعی که کسی شکست خورده و غمگین است در پی نصیحت و دیدی من گفتم ها هستیم.با اینکه این کتاب، کتاب کودک است ولی اکثر ما بزرگسالان نیز از خواندنش بینصیب نخواهیم ماند زیرا که گوش دادن را فراموش کردهایم و در مواقعی که کسی شکست خورده و غمگین است در پی نصیحت و دیدی من گفتم ها هستیم.
رعنا سیفی