ساعت 02:02
از خواب پریدم و هنوز چشمام باز نشده بودن ک طبق معمول گونه هام خیس شد
بازهم فقط یه خواب بود
کنار قبرستون آرزوهام آرزو کردم ک ای کاش خاک فراموشی همه رویاهای تسخیر شدمو بپوشونه
دلم دیگه طاقت این همه بی خبری و دوری رو نداره
رفتم و خواستم چیزی بهش بگم و این رو نوشتم:
نگاهم رفت سمت پروفش اون بالا سمت چپ:
'' آخرین بازدید خیلی وقت پیش!! "
اشک حالا صفحه گوشیمو پوشونده بود و هیچ کاری نبود ک من بتونم انجامش بدم، آخرین نخ از سیگارمو برداشتم و شروع کردم به کشیدن دستام میلرزیدن ریه هام پر از دود بود و صدام در نمیومد
شادمهر اینجور موقع ها میگه '' همون لحظه ک ازت دلگیرم از همیشه بهت وابسته ترم ''
میدونم باید متنفر میبودم
باید رها میکردم
من اینجا تنها بازمانده عشقی سپر انداخته بودم
ک هیچی ازش نمونده بود
غم به قلبم مشت میزد اما او هنوز عزیز ترین آشنای غریبه ی تمام دنیایم بود.......