? لب ما و قصه زلف تو، چه توهمی، چه حکایتی!
? تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی، چه عنایتی!
? به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام
? و به خال کنج لبت سلام، که نشسته با چه ملاحتی
? به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری
? به روایتی خود حیدری، چه شباهتی، چه اصالتی!
? بلغالعلی به کمال تو، کشفالدجی به جمال تو
? به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی
? شده پر دو چشم در ازل، یکی از شراب و یکی عسل
? نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته قرابتی
? تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
? تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی
? زد اگر کسی در ِخانهات، دل ماست کرده بهانهات
? همه جا گرفته نشانهات، به چه حسرتی، به چه حالتی!
? نه مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن
? ز درت بیا و ردم نکن، تو که آستان سخاوتی
.........☆☆☆........
شاعر: جناب آقای قاسم صرافان
پ ن: قرائت شده در محضر رهبر انقلاب اسلامی
تاریخ 1390/03/25