سال هاپیش دلباخته کسی شدم بی آنکه بدانم عشق چیست.
واینروزهابازهم دلباخته ام، بااین فرق که اینبار درس عشق راازبرکرده ام.
قبل ترهافکر میکردم عشق جوششی است ازسرخامی ومملوازبی تجربگی،اماحال دریافته ام اولین نشانه برای بلوغ دردناکی ست که درنتیجه آن ادمی ،دیگری رابه خودش ترجیح میدهد.
گذر روزهاخوب یادم دادکه نبایدبرای به دست آوردن کسی انقدر تقلاکرد که دیگر رمقی برای دوست داشتنش باقی نماند.
من به قیمت روزهای ازدست رفته ام فهمیدم که برای عاشق،عاشق بودن کافیست،حال آنکه معشوق حواسش باشد یانه...کارعاشق دوست داشتنست وکارخداصلاح رادانستن.
این روزهاخوب میدانم که بیشترازهروقت دیگری میخاهمت بی آنکه بدانی یابخواهی...