dororo76
dororo76
خواندن ۱ دقیقه·۶ سال پیش

شاید خیلی وقته تموم شدی


اینباراولین باربودکه به کسی گفتمت،سخت بودبستن چشمم روی تمام احساسم ،واینکه بخام ازهمه روزای قبل تو بگم....
سخت بود بخام وانمود کنم جای خالیت عادی شده...
هیچوقت قرارنبود گفته بشی...قراربود رازه نگوی خودم باقی بمونی ...قراربود واسه همیشه فقط واسه خودم باشی،ولی نشد...
ولی توام قرار بود هیچوقت تنهام نذاری...قراربود بدونه من جایی نری،قرار بود واسه همیشه فقط خودت باشم،هزارحیف که نشد...
الان که همه چیو گفتم احساسه عجیبی دارم...احساسه خیلی عجیبی..احساسه خلاء ای که نمیدونم واسه عادی شدن نبودته، یا بی حس شدن خودم.احمقانس...احساسه بی حسی.
نمیدونم باچه جرئتی نبودنتو تریف کردم، منکه حتی میترسیدم توخیالم به روزای بودنت فک کنم راحت همه چیو گفتم...
نمیدونم جای توداره کمرنگ میشه یااونی که بش گفتم داره مهم میشع...
نمیدونم اینکه اینروزااینقدبه چیزی که تمام عمر بودم شبیه نیستم، تقصیر خودمه یاتو...
نمیدونم کی قراره تموم بشی شیرین ترین کابوسه من...شایدم خیلی وقته بیدارشدم...شاید فقط اصراردارم خودمو به خواب بزنم...

دل نوشته
من درمیان جمع ودلم جای دیگریست...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید