یکی از مسائل مهمی که به رشد استارت آپ ها کمک میکند، جذب سرمایه است. برای جذب سرمایه و مشخص شدن درصد سود سرمایهگذار لازم است ارزش استارتاپ مشخص باشد. ولی روشهای زیادی برای ارزشگذاری استارتاپها در مراحل مختلف وجود دارد که باعث میشود بحث ارزشگذاری به یکی از چالشهای پیشِ روی جذب سرمایه برای صاحبان استارتاپ تبدیل شود. مخصوصا که ارزشگذاری استارتاپ بیشتر یا کمتر از ارزش واقعی آن هر دو به ضرر استارتاپ است. چرا؟!
وقتی یک استارتاپ کمتر از چیزی که باید، ارزشگذاری شود به وضوح ضرر کرده است. چون در قبال پول ثابت، درصد بیشتری به VC داده است. این ممکن است باعث کاهش انگیزهی بنیانگذارها برای ادامهی مسیر و یا دور شدن سایر سرمایهگذارها از راند بعدی سرمایهگذاری شود. تقریبا همهی استارتاپها از این موضوع فراری هستند.
ولی استارتاپها از ارزشگذاری بیشتر از ارزش واقعیشان فراری نیستند و این ممکن است به ضرر خود ایشان تموم شود. مثلا اگر استارتاپی ۵ میلیارد میارزد، ۱۰ میلیارد ارزشگذاری شود به نفع صاحب استارتاپ نیست. منطق ریاضی سادهای پشت این موضوع وجود دارد:
بعد از یک سال ارزش استارتاپ سه برابر میشود. پس اگر در ابتدا ۵ میلیارد ارزشگذاری شده، الان ۱۵ میلیارد تومن میارزد. برای رشد بیشتر ۱۵ میلیارد دیگر در ازای ۵۰درصد سهامش جذب میکند و در نتیجه سرمایهگذار جدید هم خوشحال است.
ولی اگر همین استارتاپ ۱۰ میلیارد ارزشگذاری شود، بعد از یک سال ۳۰ میلیارد میارزد. سرمایهگذاری جدید با ۱۵ میلیارد فقط ۳۳ درصد سهم گیرش میآید که ممکن است چندان مطلوب سرمایهگذار نباشد و به سرمایهگذاری ترغیب نشود.
در مراحل اولیه ممکن است این اتفاقات چیزی را نشان ندهند. ولی وقتی استارتاپی ۴-۵ دور سرمایه جذب میکند و ارقام بالاتر میرود، ارزشگذاری اولیه بیشتر از ارزش استارتاپ، سرمایهگذاری بیشتر را مشکل میکند.
در نتیجه استارتاپهایی که Over Evaluate میشوند در انتهای کار به مشکل جذب سرمایه برمیخورند.
ارزش استارتاپی که عمر طولانیتر و سوابق مالی دارد نسبت به استارتاپی که هنوز سابقه مالی ندارد و قرار است بر اساس آیندهی پیشبینی شدهاش ارزشگذاری شود، راحتتر معلوم میشود.
یعنی عمر استارتاپ مشخص کنندهی این است که از چه روشی استفاده شود. معمولا هر چقدر استارتاپ جوانتر باشد از روشهای کیفیتر استفاده میشود و هر چه بالغتر باشد از روشهای کمّیتر.
در ضمن اینکه چندین و چند روش وجود دارد که برای اینکه به ارزش یک استارتاپ برسند، خیلی از این روشها را با هم انجام میدهند. در این مقاله برای هر مرحله از عمر استارتاپ یک روش ارزشگذاری که بیشتر مورد استفاده قرار میگیرد توصیف میشود.
برای استارتاپهای later Stage یک روش کمّی معروف وجود دارد به اسم روش DCF یاdiscounted cash flow. در این روش عملکرد آیندهی استارتاپ را بر مبنای عملکرد آن تا امروز تخمین میزنند، سپس ارزش سه-پنج سال آیندهی آن را با فرمولهای مشخصی که وجود دارد به زمان حاضر برمیگردانند تا ارزش کنونی آن حساب شود.
واضح است که این روش نیاز دارد که سوابق مالی از استارتاپ در دسترس باشد و به درد استارتاپهایی میخورد که تعداد زیادی یوزر و یا تراکنش (transaction) داشتهاند، مانند اسنپ و دیجی کالا. گاهی از این روش برای ارزشگذاری استارتاپهایی که حداقل یک-دو نوبت روی آنها سرمایهگذاری شده است، نیز استفاده میشود.
برای استارتاپهای کمی جوانتر، روشهای نیمهکیفی – نیمهکمّی وجود دارد که متد VC از آن جملهاست. در این روش بی رحمانه، ارزشگذاری بسته به VC متفاوت خواهد شد و در ضمن استارتاپ هیچ ایدهای ندارد مبنای ارزشگذاری چه بوده است.
در روش DCF، عدد و رقم ارزش مشخص است و نهایتا ممکن است در میزان رشد احتمالی در روزهای پیشِ رو شک و شبهه وجود داشته باشد. ولی در روش VC این طور نیست، پارامترهای مختلفی دخیل هستند که استارتاپ روی هیچ کدام کنترلی ندارد. در این روش VC انتظار دارد در پنج سال آینده پولی که روی استارتاپ گذاشته است چندین برابر شود و این پیش بینی رو میکنه که این استارتاپ در پنج سال آینده چند دور دیگر سرمایه جذب کند و سهامش رقیق شود، مثلا از ۳۵ به ۲۰ درصد برسد. با توجه به این حدسها و با کمک فرمولهایی که چندان پیچیده نیست، ارزشِ پس از سرمایهگذاری استارتاپ را مشخص میکنند و از روی این ارزش، ارزشِ پیش از سرمایه گذاری آن را حساب میکنند.
خب استارتاپ نمیداند از نظرِ ذهن VC ارزشش قرار است چند برابر شود و پیشبینی VC را از سهامی که میخواهد نمیداند. در نتیجه یک VC ممکن است ده میلیارد ارزشگذاری کند و دیگری ۱۵ میلیارد.
گاهی ممکن است VC ارزش استارتاپ را بیش از ارزشی که باید تخمین بزند، چون دوست دارد استارتاپی مشابه را در پورتفوی یا سبد سرمایهگذاری خود داشته باشد. چنین مواقعی نظر VC در ارزش استارتاپ تاثیر میگذارد که به نفع استارتاپ نیست.
در ضمن برای VC سبد سرمایهاش ارزش دارد و نه یک دو استارتاپ داخلش، و VC دنبال این است که بازده سبدش را بالا ببرد و نه الزاما رشدِ یک-دو استارتاپ را. در نتیجه ممکن است از یک جایی به بعد تزریق سرمایه به یک استارتاپ را متوقف کند که بازده سبدش را بالا ببرد، ولو به قیمت شکست آن استارتاپ.
روشهای کیفیتری مثل برکوس (Berkus) هستند که برای استارتاپها در مراحل اولیه موثر هستند و همین طور روشهایی که از برکوس منشعب میشوند، مثل آنالیز ریسک و یا روشهای Scorecard و ....
این روشها مبتنی بر ارزش تیم، ایده و اجرای یک استارتاپ Seed Stage یا Early Stage هستند. در ضمن در این روش نیاز است که استارتاپ را با نمونههای داخل و خارج کشور مقایسه کنند و بازار آن را بسنجند.
در مراحل اولیه، خیلیها روش برکوس را روش موثر میدانند. ولی یک روش ابداعی-اکتشافی هم وجود دارد که در حال استفاده است ولی ممکن است در داکیومنتها پیدایش نکنید: روش مذاکره.
کسانی که میخواهند در دور اول در یک استارتاپ سرمایهگذاری کنند به دلایل مشخص حاضر نیستند زیر ۳۵ درصد از استارتاپ داشته باشند. از طرف دیگر مشخص است استارتاپ چقدر پول لازم دارد، مثلا استارتاپ ۳۰۰ میلیون تومان در راند اول سرمایهگذاری لازم دارد.
پس ارزش ۳۵ درصد سهم برابر با مبلغ سرمایه مورد نیاز تقسیم بر post money . از طرفی post money برابر است با مجموع pre money و پولی که در این راند جذب شده است. پس به یک فرمول ساده و قابل محاسبه میرسیم. ۳۵درصد مساوی است با Invest تقسیم بر Pre money + Invest و تنها چیزی که مشخص نیست Pre Money است که حسابش میکنیم.
خیلی از استارتاپها این روش را پذیرفتند و سعی میکنند مبلغ Invest خودشان را بالا ببرند و بتوانند ارزش بالاتری کسب کنند.
این مقاله تجربهی میثم زرگرپور مربی و مشاور استارتاپی برای پرسش «ارزشگذاری استارتاپها چطور انجام میشود؟» است که در شبکهی نوآوری پادپُرس توسط یک صاحب استارتاپ مطرح شده است. در صورتی که در استارتاپ خود به مشکلی برخوردید و مایل هستید از تجربهی دیگران در این زمینه بدانید، میتوانید پرسشتان را در پادپُرس مطرح کنید.