فکر میکردم Balin خوانده میشود. ازش پرسیدم T آخر اسمت خوانده میشود؟ گفت بله! پس به زحمت T را هم تلفظ میکنم: بالینت. در کارش حرفه ای تر از آن بود که بتوانم متوجه شوم فقط بیست و سه سال دارد! قد بلند اروپایی اش، و حضورش در گروهی که همه سینیوری بودند برای خودشان، مرا کاملا گمراه میکرد. رفتار کاملا حرفه ای، تسلط به سه زبان دیگر به جز زبان مادری اش، تجربه سفر های متعددش به کشورهای مختلف دنیا، چطور میتوانستم فکر کنم اینها همه دستاوردهای یک پسر فقط بیست و سه ساله است!
گفتم بالینت ترم جدید زبان آلمانی شرکت را ثبتنام کردی؟ چون فقط چند ماه قبل از من آمده بود؛ گفت نه راستش، پرسیدم چرا؟ گفت چون من زبان آلمانی هم بلدم!! واقعا دلم میخواست سیامک انصاری فیلم های مدیری شوم، در افق محو بشوم. اگر اینها مدرسه رفته اند، پس ما کجا می رفته ایم که حتی انگلیسی هم یاد نگرفتیم؟! گفتم اوه! پس تو میتوانی به سه زبان صحبت کنی! هانگرین، انگلیسی و آلمانی! پراد آو یو! گفت بله و البته ژاپنی!!
و با وجود همه اینها همیشه مرا تشویق میکرد که خیلی خوب انگلیسی صحبت میکنی! دروغ میگفت. میخواست تشویقم کند. من ارتباطم را با جماعت غرب با بالینت شروع کردم. چنان مرا پذیرفت و وارد حریمش کرد که من بالاخره بعد از چندماه از لاک خودم بیرون آمدم، یک روز که از سفر پرتغال برگشته بود و نیامده بود آفیس بهش پیام دادم: اِ بیگ اَنونسمنت!! گفت چی شده؟ دِ بلو اسکرین؟! (مشکل ارورهای صفحه آبی که چندوقت پیش در ویندوز پیش آمده بود) گفتم نه، من امروز با یان و اُوه رفتم کافی خوردم! چنان ذوق کرد و تبریک گفت که فکر کردم یک کار خیلی مهم انجام داده ام. الکی گفت آره منم خیلی طول کشید تا این کار را کردم. بعد از آن وقتی بالینت بود من هم اعتماد به نفس حضور پیدا میکردم. و البته استقبال خیلی خوب گروه. برخلاف من که از معاشرت با دیگران فرار میکردم، آنها منتظر جوین شدنم بودند.
چند روز پیش هم که با هم برای نهار رفتیم، از غذای من سفارش دادند! چون رستوران حلال نبود، پس من یک غذای گیاهی سفارش دادم. با کمال تعجب بالینت و اُوه هم همان را سفارش دادند. گفتم آی جاست واندر که با وجود این همه غذای خوشمزه چرا باید اینو سفارش بدی؟ گفت چون تو تنها نباشی!
ممنونم بالینت.