پاییز ☘
پاییز ☘
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

ولکام تو نروژ

فردا بیست و پنجم جولای سمیه هجرتش شروع میشه. مهیار چند ماهه اومده. نروژ ویزای همراه رو دیر صادر میکنه. سمیه فردا میاد. وقتی یادم میاد چه فشار سنگینی رو تو فرودگاه تحمل میکردم نفسم میگیره. چه ترکیب سختی! تا قبل از این فکر میکردم دردناک ترین تجربه زندگیم پیوند روده م بوده. ولی راستش خداحافظی توی فرودگاه تا حالا از همه ش سخت تر بوده. باید زار زدن خانواده مو تحمل میکردم، باید خودمو کنترل میکردم که گریه نکنم. باید بچه ها رو مدیریت میکردم که متوجه عمق فاجعه نشن. باید خودمو مصمم و خوشحال نشون میدادم. ولی فرو پاشیده ترین حال جهانو داشتم. فقط یه کاور روم کشیده شده بود که کسی درون مو نبینه. وقتی بعد از همه ی این ماجراها رسیدم اتریش احساس آوارگی و بی پناهی داشتم. احساس کردم همه ی اون زندگی، خونه، دار و ندار مونو که انقدر براش زحمت کشیده بودیم، دیگه گذاشتیم و اومدیم. حالا فقط ما بودیم و چندتا چمدون با یه آینده ی نامعلوم که هر لحظه سیلی می زد تو صورتم. مفهوم همه چی یهو عوض شده بود! استقامت، استقلال، هرچی تا الان بوده، برام مثل یه تخیل بود، حالا اگه میتونی از اول مفهومی بساز به اسم استقامت، به اسم سرپا وایسادن، به اسم تحمل، غربت، تنهایی. انگار از نو متولد شدی. حتی باید از نو زبان باز کنی. برای من یه درد مضاعفم داشت. چون یه کار خیلی خوبو گذاشتم و اومدم. کار کردن با مجتبی و ایرلندی ها یه تجربه خیلی خوب بود توی زندگیم. فکر این که دیگه هیچوقت نمیتونم باهاشون کار کنم بیشتر از هر چیزی آزارم میداد.

دلم میخواد بیشتر ازش بنویسم. شاید بتونه غم مو تخلیه کنه. جون دوباره بهم بده.

دلنوشته
بیشتر میخواهم نویسنده باشم تا برنامه نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید