راجع به یک موسیقی پس از گوش سپاری به آن، عملی است که خودآگاه یا ناخودآگاه توسط هر موسیقیدان یا مخاطب آماتور صورت میگیرد. به نظر میرسد بروز این عمل از طرف فرد غیرحرفهای واکنشی است که بیشتر مبنایی عاطفی احساسی داشته و معمولا ناشی از رودررویی فرد با یک موضوع کلی به نام موسیقی و تأثیر پذیرفتن از آن میباشد. البته این واکنش در برخی موارد که مخاطب غیرحرفهای حساسیتهای ویژهای الحاظ دریافت، ثبت و تعبیر عاطفی حسی موسیقی دارد، با وجود عدم دانش کافی و تخصصی در این رشته، دارای اهمیت به سزایی می باشد. لیکن آنچه مهم است رویکرد و ارزیابی موسیقیدانان نسبت به پدیدههای مختلف موسیقایی میباشد و مسئله دیگر اینکه آیا میتوان شاخصهای مشخص و معینی برای اندازه گیری ارزش موسیقیهای مختلف در نظر گرفت یا نه؟! نکته قابل ذکر در این قسمت این است که صرف دارا بودن سابقه حرفهای در یکی از شاخصهای موسیقی به معنی صلاحیتمند بودن فرد مورد نظر برای ارزیابی نمیباشد. چرا که در بسیاری از موارد مطالبی آنچنان دور و بیربط با واقعیت یک پدیده صوتی شنیده و خوانده میشود که به نظر میرسد فرد به ظاهر کارشناس عمر خود را صرف کوبیدن آب در هاون نموده است. اما در مورد موسیقیدانانی که دارای قدرت فهم و شناخت زبان موسیقی و صدا هستند اوضاع متفاوت است. معمولاً این گروه از متخصصان طی زمان طولانی حشر و نشر با پدیده موسیقی همواره در حال کاوشی خاموش، دائمی و سیال راجع به این مقوله بوده اند. به این معنی که این گروه در هر مرحله از رشد و تحول هنری خود با وجوه، اشکال و انواع متفاوتی از موسیقی رو به رو شده اند و در هر مرحله از مواجهه با این دنیای گسترده و بی انتها همواره درصدد دستیابی به عیاری برای سنجش گونه های بیشمار این گستره بودهاند. سؤالی که مطرح است اینکه با وجود وسعت دامنه موسیقی آیا می توان مجموعه اصولی واحد برای ارزیابی کلیت این پدیده به دست داد یا باید هر موسیقی را در بستر وجودی آن و نسبت به عناصر همجوارش ارزیابی کرد؟ آنچه که با نگاهی بدون تعصب، کلگرا و واقع بین دیده میشود اینست که موسیقی هم مانند هر هنر دیگر دارای دو قشر روبنا و زیربنا میباشد که هر کدام از این دو لایه دارای مشخصات خاصی هستند. در بخش روبنای موسیقی ما با عناصری چون ریتم، اندازه و فاصله اصوات در نردبان صوتی (تنالیته، مدالیته)، ملودی، فرم، هماهنگی و چیدمان اصوات (هارمونی و کنترپوان) و رنگ آمیزی (ارکستراسیون، ساختار اجرا و …) رو به رو هستیم. بدیهی است که دانستن و تسلط بر مجموعه عناصر روبنایی البته با توجه به رشته تخصصی هر موسیقی دان امریست غیرقابل انکار چراکه مجموعه این عناصر برای یک موسیقیدان حکم کلمه را دارند برای ادیب و بدون کلمه سخن گفتن امری است موهوم و ناممکن لیکن مطلب مهم این است که با وجود تمام اهمیت پایه ای و بنیانی که تمامی این عناصر در راه تولد یک موسیقی دارند، حضور یگانه و مطلق اینها نیست که یک پدیده صوتی را شایسته نام «موسیقی» می گرداند؟ در واقع عناصر روبنایی موسیقی در حکم پیکره ای ظریف و دقیق و متناسباند که حاملان روح و خون موسیقی می باشند. این پیکره منظم، متوازن و هماهنگ حیات خود را مدیون جائی است که هنرمند در آن جای می سازد. در حقیقت هنرمند واسطی است بین طبیعت هستی و اشیاء و اشکال. به همین دلیل است که اطلاق کلماتی چون چوب، لاستیک، میله، چکش یا هر چیز دیگر به مجموعه تلنبارهای صوتی برخی افراد بسیار برازندهتر از کلمه حساس و والای موسیقی می باشد. البته دقت، وسواس، ظرافت و پختگی در ساماندهی به عناصر صوری موسیقی خاصیتی است که خود دارای ارزش زیبایی شناسانه می باشد. در موسیقی هم مانند هر هنر دیگر ما می توانیم دو شاخه هنر تجربی و تجربه هنری را قائل شویم در شاخه اول صرف تجربه در رسیدن به افقهایی جدید از لحاظ ساختار و دستور زبان موسیقی اهمیت اصلی را داراست. در این شاخه هنرمند به فکر پیامدهای حسی و تأثیرگذاری حادثه صوتی مخلوق نمیباشد و یا این مسئله در درجه اول اهمیت نیست بلکه تلاش می کند در میزان دارایی های خزانه صوتی فرهنگ مورد نظر افزوده و زبان موسیقی را از لحاظ فرهنگ و ساختمان متحول سازد. در شاخه دوم یعنی تجربه هنری هنرمند علاوه بر داشتن دغدغه های گروه قبلی هنر تجربی در جستجوی معنی هستی و تغییر و تفسیر آن نیز میباشد. در واقع اتفاقات حائز اهمیت در این شاخه اتفاقاتی هستند که از حد زبان موسیقی و هنرمند مورد نظر فراتر رفته و آزادکننده قسمتی دیگر از بینهایت درونیات نهفته انسانی می باشند. آنچه که مسلم و بدیهی است اینکه آثار مرجع و معیار موسیقی جهان تلفیقی از دریافتها و بینش انسانی ژرف و حساس و متفکر به عنوان هنرمند با مواد و اشکالی بدون نقص، یکپارچه و واضح می باشند. از موسیقی پلی فونیک قرون وسطی تا موسیقی مدرن قرن ۲۰، موسیقی بومی، موسیقی تلفیقی (Fusion)، موسیقی عصر جدید (New Age)، موسیقی ذاتی (Concrete Music)، موسیقی اتفاقی (Music of Chance)، موسیقی فیلم و دهها و دهها انواع و اشکال و ژانرهای دیگر موسیقی همه شاهدی هستند بر این مدعا که حجمها و شکلها و صداها بستری هستند که موسیقیدان خود و هستی خود را با آنها و در آنها تعریف میکند. به نظر می رسد در مقوله آموزش موسیقی قبل یا همزمان با آموزش روبنا باید تفکر، تهذیب نفس و طبیعت گرایی و واقع گرایی به هنرجویان آموخته شود چون همانگونه که قبلاً گفته شد حیات، جوشش و تحرک اصوات تحت تأثیر عواملی فراشکلی و فراساختاری میباشد که به هر حال در تشخیص هنر، طبیعت انسان یا انسان طبیعی بهترین داور می باشد. شاید روند زندگی ذهنی معاصر که در آن هرگونه واقعیت ملموس و محسوس توسط ذهن شکاک و بیمار انسان امروز وارونه و تحریف میشود، باعث التقاط سره و ناسره شده باشد. لیکن در موسیقی هم مانند هر زبان هنری دیگر گفتار گزیده انسان متفکر است که جریان ساز و تاریخ ساز میشود و لاغیار نظر راجع به یک موسیقی پس از گوش سپاری به آن، عملی است که خودآگاه یا ناخودآگاه توسط هر موسیقیدان یا مخاطب آماتور صورت میگیرد. به نظر میرسد بروز این عمل از طرف فرد غیرحرفهای واکنشی است که بیشتر مبنایی عاطفی احساسی داشته و معمولا ناشی از رودررویی فرد با یک موضوع کلی به نام موسیقی و تأثیر پذیرفتن از آن میباشد. البته این واکنش در برخی موارد که مخاطب غیرحرفهای حساسیتهای ویژهای از لحاظ دریافت، ثبت و تعبیر عاطفی حسی موسیقی دارد، با وجود عدم دانش کافی و تخصصی در این رشته، دارای اهمیت به سزایی می باشد. لیکن آنچه مهم است رویکرد و ارزیابی موسیقیدانان نسبت به پدیدههای مختلف موسیقایی میباشد و مسئله دیگر اینکه آیا میتوان شاخصهای مشخص و معینی برای اندازه گیری ارزش موسیقیهای مختلف در نظر گرفت یا نه؟! نکته قابل ذکر در این قسمت این است که صرف دارا بودن سابقه حرفهای در یکی از شاخصهای موسیقی به معنی صلاحیتمند بودن فرد مورد نظر برای ارزیابی نمیباشد. چرا که در بسیاری از موارد مطالبی آنچنان دور و بیربط با واقعیت یک پدیده صوتی شنیده و خوانده میشود که به نظر میرسد فرد به ظاهر کارشناس عمر خود را صرف کوبیدن آب در هاون نموده است. اما در مورد موسیقیدانانی که دارای قدرت فهم و شناخت زبان موسیقی و صدا هستند اوضاع متفاوت است. معمولاً این گروه از متخصصان طی زمان طولانی حشر و نشر با پدیده موسیقی همواره در حال کاوشی خاموش، دائمی و سیال راجع به این مقوله بوده اند. به این معنی که این گروه در هر مرحله از رشد و تحول هنری خود با وجوه، اشکال و انواع متفاوتی از موسیقی رو به رو شده اند و در هر مرحله از مواجهه با این دنیای گسترده و بی انتها همواره درصدد دستیابی به عیاری برای سنجش گونه های بیشمار این گستره بودهاند. سؤالی که مطرح است اینکه با وجود وسعت دامنه موسیقی آیا می توان مجموعه اصولی واحد برای ارزیابی کلیت این پدیده به دست داد یا باید هر موسیقی را در بستر وجودی آن و نسبت به عناصر همجوارش ارزیابی کرد؟ آنچه که با نگاهی بدون تعصب، کلگرا و واقع بین دیده میشود اینست که موسیقی هم مانند هر هنر دیگر دارای دو قشر روبنا و زیربنا میباشد که هر کدام از این دو لایه دارای مشخصات خاصی هستند. در بخش روبنای موسیقی ما با عناصری چون ریتم، اندازه و فاصله اصوات در نردبان صوتی (تنالیته، مدالیته)، ملودی، فرم، هماهنگی و چیدمان اصوات (هارمونی و کنترپوان) و رنگ آمیزی (ارکستراسیون، ساختار اجرا و …) رو به رو هستیم. بدیهی است که دانستن و تسلط بر مجموعه عناصر روبنایی البته با توجه به رشته تخصصی هر موسیقی دان امریست غیرقابل انکار چراکه مجموعه این عناصر برای یک موسیقیدان حکم کلمه را دارند برای ادیب و بدون کلمه سخن گفتن امری است موهوم و ناممکن لیکن مطلب مهم این است که با وجود تمام اهمیت پایه ای و بنیانی که تمامی این عناصر در راه تولد یک موسیقی دارند، حضور یگانه و مطلق اینها نیست که یک پدیده صوتی را شایسته نام «موسیقی» می گرداند؟ در واقع عناصر روبنایی موسیقی در حکم پیکره ای ظریف و دقیق و متناسباند که حاملان روح و خون موسیقی می باشند. این پیکره منظم، متوازن و هماهنگ حیات خود را مدیون جائی است که هنرمند در آن جای می سازد. در حقیقت هنرمند واسطی است بین طبیعت هستی و اشیاء و اشکال. به همین دلیل است که اطلاق کلماتی چون چوب، لاستیک، میله، چکش یا هر چیز دیگر به مجموعه تلنبارهای صوتی برخی افراد بسیار برازندهتر از کلمه حساس و والای موسیقی می باشد. البته دقت، وسواس، ظرافت و پختگی در ساماندهی به عناصر صوری موسیقی خاصیتی است که خود دارای ارزش زیبایی شناسانه می باشد. در موسیقی هم مانند هر هنر دیگر ما می توانیم دو شاخه هنر تجربی و تجربه هنری را قائل شویم در شاخه اول صرف تجربه در رسیدن به افقهایی جدید از لحاظ ساختار و دستور زبان موسیقی اهمیت اصلی را داراست. در این شاخه هنرمند به فکر پیامدهای حسی و تأثیرگذاری حادثه صوتی مخلوق نمیباشد و یا این مسئله در درجه اول اهمیت نیست بلکه تلاش می کند در میزان دارایی های خزانه صوتی فرهنگ مورد نظر افزوده و زبان موسیقی را از لحاظ فرهنگ و ساختمان متحول سازد. در شاخه دوم یعنی تجربه هنری هنرمند علاوه بر داشتن دغدغه های گروه قبلی هنر تجربی در جستجوی معنی هستی و تغییر و تفسیر آن نیز میباشد. در واقع اتفاقات حائز اهمیت در این شاخه اتفاقاتی هستند که از حد زبان موسیقی و هنرمند مورد نظر فراتر رفته و آزادکننده قسمتی دیگر از بینهایت درونیات نهفته انسانی می باشند. آنچه که مسلم و بدیهی است اینکه آثار مرجع و معیار موسیقی جهان تلفیقی از دریافتها و بینش انسانی ژرف و حساس و متفکر به عنوان هنرمند با مواد و اشکالی بدون نقص، یکپارچه و واضح می باشند. از موسیقی پلی فونیک قرون وسطی تا موسیقی مدرن قرن ۲۰، موسیقی بومی، موسیقی تلفیقی (Fusion)، موسیقی عصر جدید (New Age)، موسیقی ذاتی (Concrete Music)، موسیقی اتفاقی (Music of Chance)، موسیقی فیلم و دهها و دهها انواع و اشکال و ژانرهای دیگر موسیقی همه شاهدی هستند بر این مدعا که حجمها و شکلها و صداها بستری هستند که موسیقیدان خود و هستی خود را با آنها و در آنها تعریف میکند. به نظر می رسد در مقوله آموزش موسیقی قبل یا همزمان با آموزش روبنا باید تفکر، تهذیب نفس و طبیعت گرایی و واقع گرایی به هنرجویان آموخته شود چون همانگونه که قبلاً گفته شد حیات، جوشش و تحرک اصوات تحت تأثیر عواملی فراشکلی و فراساختاری میباشد که به هر حال در تشخیص هنر، طبیعت انسان یا انسان طبیعی بهترین داور می باشد. شاید روند زندگی ذهنی معاصر که در آن هرگونه واقعیت ملموس و محسوس توسط ذهن شکاک و بیمار انسان امروز وارونه و تحریف میشود، باعث التقاط سره و ناسره شده باشد. لیکن در موسیقی هم مانند هر زبان هنری دیگر گفتار گزیده انسان متفکر است که جریان ساز و تاریخ ساز میشود و لاغیر.
سپهر رفیعیان- نوازنده و مدرس سنتور در سایت پیانو کاغذی