وقتى امام خمينى در بهمن ۵۷ به ايران آمد، مستقيم به بهشتزهرا رفت تا براى مردم سخنرانى كند، رفت تا كنار خانوادههایی باشد كه براى انقلاب خون داده بودند. وقتى كارش تمام شد به مدرسه رفاهى رفت كه در دل تهران بود؛ تا چند روزى در خيابان ايران به عشق مردم از پشت آن پنجره معروف سخنرانى كند. اما پس از مدتى امام به قم رفت تا مانند ديگر طلبهها زندگى كند و جامعه بزرگ ايرانى را از همانجا هدايت كند. مدتی بعد، امام خمينى به تهران بازگشت و با دستور پزشکان، پذيرفت به علت بیماری در محله خوش آبوهوای #جماران تهران در یک خانه ساده زندگى كند. او در همانجا به رحمت خدا رفت و همان خانه ساده را به تاریخ پیوند داد. اما در این میان يك اتفاق عجيب براى دیگر ساكنان محله جماران افتاد. انگار همه يادشان رفت امام به علت بیماری آنجا آمده بود، انگار همه يادشان رفت امام اصلاً دوست نداشت میان مرفّهان زندگى كند. امامى كه انقلاب را ثمره تلاشهای گودنشینها میدانست چگونه به زندگى آنهم در آن محله اعیانی در جوانیاش راضى میشد!؟
زمان گذشت و نوه امام، همسايه دیواربهدیوار فردی شد كه قرار بود به دليل سكونت امام در اين محله همسایه روبرویی ایشان باشد. مدتی بعد نوههای امام و پسران آقای هاشمى در جماران باهم به مدرسه رفتند و باهم بزرگ شدند و باهم طى طريق كردند. و يادشان رفت اصلاً قرار نبود امام، خانوادهاش و دوستانش در اين منطقه ساكن باشند. ایکاش كسى به آنها يادآورى كند، امام تمام عمرش را ميان مردم بود مگر اينكه مجبورش كردند جايش را عوض كند، نه برعكس.