در اوایل تابستانِ چندسال پیش به لطف کارنامه پربار و درخشانم ،
توانستم اولین قسمت از مجموعه هری پاتر را ببینم .
فوق العاده که نه بی نظیر بود ، اصلا کلمه ای برای وصف حس و حالم وجود نداشت .
دنیای جادویی که تا آن موقع در تخیلاتم هم وجود نداشت ، حالا در تلویزیون پخش میشد و من مات و مبهوت بودم ، هنوز هم هستم.
بارها تلاش کردم از تکه چوب هایی که از روی زمین پیدا میکنم برای خودم چوب دستی جادویی درست کنم ، انواع طلسم هارا تکرار میکردم و تمرین میکردم ، همیشه دعا میکردم و قَسَم میخوردم فقط در راه خیر از چوب دستیام استفاده کنم نه راه شر و تاریکی .
به خدا قول میدادم که اگر چوبم را جادویی کند شب ها به بالای ابرها بروم و برای هرکودک و انسان گرسنه ای که میبینیم با جادو غذا بفرستم و خودم هم کمی پیتزا و مرغ سوخاری و سیب زمینی سرخ شده میخوردم . فقط یه کوچولو !
بچه بودم و شکمو ، تنها دغدغه ام غذا بود !
از این ها که بگذریم شور حضور داشتن در هاگوارتز هیچوقت در من کمرنگ نشده .
داشتن یک جغد به عنوان حیوان خانگی رویای من بود ،
نشستن روی جاروهای پرنده ، روزنامه ها و عکس های جادویی
چوب دستی و طلسم و جنگل های ممنوعه ، تابلوهای سخنگو
تک شاخ ها و موجودات افسانه ای ، همه و همه عالی بودن .
من هم چندسالی منتظر نامه پذیرش خود بودم ، هنوز هم هستم ،
اما نیامد که نیامد.
پس از چندسال و اندی که دیگر از حضور در هاگوارتز ناامید شده بودم
جست و جوی جدیدی را آغاز کردم : پیدا کردن جادو در اين سرزمين.
شروع کردم به گشتن میان آسمان و زمین ، بین درخت ها و پرندگان و حیوانات ، سرم را روی تنهء درخت ها میگذاشتم و از آنها خواهش میکردم تا رازشان را لو بدهند .
به شعله های آتش زل میزدم دستور میدادم تا درخشان تر بشوند ، آخر فقط همین یک کار را میکردند .
به پرندگان دستور میدادم تا از دلِ قله های کوهستان عصای جادوییم را همراه خود بیاورند ، اما فایده ای نداشت ، نامردها نمیآوردند.
هرچقدر بیشتر گشتم کمتر پیدا کردم .
انگاری که خدا تمام جادو را از این سرزمین گرفته است .
شاید به خاطر اعمال و رفتار نیاکانمان و یا شاید به دلایل دیگر ،
هرچه که هست 《جادویی》 نیست ، نیست که نیست.
بعد از نا امید شدنم از جست و جوی جادو، یک روز درحالی که طبق معمول مجذوب گوشی و برنامه هایش بودم ،به طور اتفاقی ویدیویی را دیدم ، از کودکانی که شاید ۶۰ سال پیش میزیستند و از آنها میخواستند تا تصورشان از آینده و آدم هایی که در آن دوران زندگی می کنند بیان کنند .
همه آنها چیزهایی میگفتند که به نظر خودشان رویا بافی بود و خیالات .
از وسیله ای صحبت میکردند که در دست همه وجود دارد و مردم آنرا جلوی صورت میگیرند ولی نمیدانند چه کاری انجام میدهد.
یا از ربات ها و ماشین های پرنده و چیزهای عجیب و غریب .
در همین لحظه بود که انگار چیزی درون ذهن من تکان خورد ، جرقه ای بود بسیار روشن ، انگار که گرد و و غبار به کنار رفته بود و واقعیت آشکار میشد .
فکرم حسابی مشغول شده بود ، مدت ها به این موضوع فکر میکردم که من دنبال دنیای جادویی جایی خارج از این دنیا میگشتم و بالاخره فهمیدم مشکل این نیست که جادو وجود ندارد، مشکل این است که ما به همه چی عادت کردهایم . عادت عادی دیدن .
تغییر فصل ها ، رشد گیاهان، باد و برف و باران، تابش خورشید
چرخش ماه ، حضور طبیعت و حیوانات، میوه های رنگارنگ، متولد شدن و از دنیا رفتن ، بدن انسان ، دست ها و پاها و همه وجود انسان جادویی است و حتی این کره خاکی عظیم الجثه که روی آن زندگی میکنیم همه و همه جادویی هستند ولی برای ما عادی شدهاند ، پس با چشم عادی بودن آنهارا میبینیم ولی فقط این نیست،
به گوشی داخل دستِتان نگاهی بیندازید، مردم در ۶۰ سال قبل فقط تصوری از این وسیله بسیار قدرتمند داشتند حتی نمیدانستند دقیق چه هست و چه میکند ؟
این که درهرلحظه و هرجا که قرار داری میتوانی به صورت های مختلف با عزیزانت ارتباط برقرار کنی یا عکس و ویدئو ضبط کنی ، نقشه راه را به صورت آنلاین پیدا کنی ، بازی کنی ، اطلاعات مهمت را ذخیره کنی خاطرات و دلنوشته هایت را ثبت کنی و با مردم درهرجای دنیا که هستند ارتباط برقرار کنی ، وسایل مورد نیازت را آنلاین سفارش دهی و از تاکسی های اینترنتی برای رفت و آمد استفاده کنی ، به جای نوشتن نامه از ایمیل و پیامرسانها استفاده کنی ، وضعیت جسمانیت را از طریق ساعتی که روی مچ دستت بسته ای لحظه به لحظه چک کنی و هرلحظه از گوش کردن به موسیقی مورد علاقت لذت ببری .
تازه اینها همه برای امروز است ،یعنی در سال ۲۰۲۴، حتی از فرآیند تکنولوژیهای آینده خبر هم نداریم .
حتی چیزهایی که وجودشان قطعی است مثل متاورس یا ماشین های پرنده ، تراشه های مخصوص مغز یا زندگی کردن در سیاره های دیگر و یا کشف اقیانوس ها .
احتمالا تا چندسال دیگر این متن نیز خندهدار به نظر میآید چرا که پیشرفت تکنولوژی بی حد و مرز شده و در راه بقا و رفاه انسان حتی تا سیارات دیگر هم پیش رفته .
بعد از همه اینها بود که فهمیدم این طرز نگاه من بوده که مشکل داشته
من فقط نگاه میکردم و رد میشدم، هیچ چیز را نمیدیدم .
و فکر میکنم که این فقط مشکل من نیست
و فقط مربوط به این موضوع هم نیست
پس بیاین این بار باهمدیگه بهتر ببینیم، همه چیز رو .
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
#پله_به_پله
و
#دیجیتال مارکتینگ پله به پله