Parastoo Masoum
Parastoo Masoum
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

پرِ پرواز 🕊

                                       
پرنده‌ی زیبایی که بر روی شاخه درخت نشسته است ، هیچگاه ترسِ افتادن ندارد ،میدانی چرا ؟
چون پرنده بَر بال های خود تکیه کرده است نه شاخه‌ی درختی که کِرم، آن را خورده است .
سال ها پیش حال و احوال من درگروی احوالات دوستان بود .
اگر آنان خوش بودند من نیز خوش بودم.
و اگر بدحال و نالان بودند من نیز افسرده و غمگین بودم .
چه بسا روزهایی بود که در پوست خود نمی‌گنجیدم اما ، به خاطر دوستان پنهان میکردم .
چه شب هایی که حالم خوب نبود و به گُمان دوستان اغراق میکردم .
و چه روزها که به خود افتخار میکردم اما باب میل دوستان نبود،  نباید به چیزهای کوچک افتخار میکردم .
پس هرآنچه آنان خوب می‌پنداشتند همان میکردم و
از هرچه و هرکس و هرچیزی که بد می‌گفتند،  دوری می‌جستم .
جانِ دل ، تو می‌دانی ریشه این ذلت و زاری در کجاست ؟
بگذار من بگویم ،
در همان رنگیست که می‌گفتند از جماعت بگیر دخترجان 
اگر سرخ‌اند ، سرخ باش
اگر مشکی ، مشکی
اگر گفتند ، گوش کن
اگر خواستن ، برخیز
اگر خوابند ، خواب باش
و اگر بیدار ، بیدار
و اگر در طلب راهی به جز راه خدایند از آنها دوری جوی بنده‌ء خدا

چند ساعت و چند روز و چندماه گذشت ،
در درونم آتشی برپاست ، غوغاست ، جنگی است میان من و من
سرانجام تک تکه رنگ ها را بریدم ، گریه کردم ، خندیدم
ترس را در آغوش کشیدم و دویدم ، به کجا ؟
در درون قلبم ، جایی میان شور و شوق و اشتیاق
درکنار امید و آرزو
نشستم روی برگه خاطره
در میان آن همه گرد و غبار
خودم را دیدم
عروسکی در بغل داشتم ، به او غذا می‌دادم و او را نوازش میکردم
گویی که واقعا کودکیست درآغوش من
برای عروسک آغوش من گرم بود
اتاقم خانه بود
صدایم آرامش بود
چای داخل لیوان بهشت بود
در میان قصه هایمان من جنگجویی بودم بی‌رقیب که او را از چنگ اهریمن آزاد میکردم
من نمیترسیدم ، قوی بودم و دلیر
من نمیترسیدم ، شجاع بودم و سریع
من نمیترسیدم ، بی مهابا بودم و بی باک
من نمیترسیدم ، حتی اگر دشمن در تاریکی کرده بود کمین
من نمی‌ترسیدم ، چون می‌دانستم که پیروز میشوم
حتی اگر میان لشکریان انبوه دشمن محاصره میشدم
من راه را بلد بودم ، درآخر پیروز میدان میشدم
پس چه شد ؟ حال کجاست آن روح دلیر ؟

جانِ دل،  من رنگ خود را آنجا یافتم
مثل نسیم بهاری نرم و لطیف و خوشبو ،
زرد بود و سفید و سبز ، تکه هایی از عسل داشت
به گمانم شیرین تر از شهد و شراب و شب بو
خود را آنجا یافتم
من بودم و من بودم و من
و خدایی که با من است
خدایی که نور راه من است
خدایی که در وجود من است
خدایی که تمام من است
خدایی که می‌تپد در قلب و تن و روح و سر و جان و لب من
حال که رنگ خود را یافته‌ام یا به قول بقیه ، تافته‌ء جدا بافته‌ام
حالم بهتر است .
اگر خوشحالم واقعا خوشحالم و اگر درد دارم به دنبال درمانم
اگر گله دارم پیش خدایم و اگر شکرگزارم درحال سجودم
حال میفهمم باغ و بوستان حالم را خوب می‌کند
صدای طبیعت آرامم می‌کند
صدای رود روان روحم را جلا می‌بخشد
صدای پرندگان آواز خوشی است که به دنبال آن میگردم
چون در درون من ظرفیست خالی
اگر آرامش بریزم ، آرام است
و اگر آشوب بریزم ، طوفانیست
و اگر عشق بریزم لبریز می‌شود،  راه میابد به سمت یار و دوستان
این هم انتخاب من است که چه میریزم در اين ظرف توخالی
این خود من هستم که انتخاب می‌کنم،
شاد باشم یا غمگین
موفق شوم یا در حسرت گذشته بسوزم
راه را پیدا کنم و یا در تاریکی بمانم
خودم را پیدا کنم یا در جهنم نداستن بسوزم

جانِ دل ،
بال های پرنده پرِ پرواز او هستند
شناخت رنگ درونت ، پرِ پرواز تو 💖

۱۷ شهریور ۱۴۰۳

#پله_به_پله
و
#دیجیتال مارکتینگ پله به پله



دیجیتال مارکتینگدوست داشتن خوددلنوشته کوتاه
سلام سلام 🥰 من پرستو هستم و خیلی خوشحالم از این که اینجا هستم و بالاخره نوشتن رو شروع کردم . با خوندن نظرات ارزشمند شما سعی میکنم کارهای بهتری ارائه بدم پس لطفا از نوشتن نظراتتون دریغ نکنید 😌❤
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید