Parisa Asadi
Parisa Asadi
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

در همین نزدیکی

دیگه مثل قبل از نوتیف پیام کسی ذوق نمی‌کنم. نه اونطوری که انگار توی دلم ترقه انداختن!
دیگه مثل قبل تشنه و کنجکاو اینکه بودن با یه نفر چطوری می‌تونه باشه نیستم.
دیگه مثل قبل از کوره در نمیرم و یهو زیر همه چی نمیزنم.
دیگه مثل قبل چشمامو نمی‌بندم و هر چی به ذهنم رسید رو نمیگم.
دیگه مثل قبل برای درس خوندن انرژی ندارم و نه اونقدر بهش بی‌میلم.
دیگه هیچی مثل گذشته نیست. زمان زیادی گذشته. کمتر کله‌ام باد داره و یکم عاقل‌تر شدم. مثل بچگی‌هام پرحرف نیستم. مثل اونموقع‌ها مظلوم نیستم و حرف دلمو راحت‌تر میزنم. برای دفاع از خودم، صدامو روی سرم نمی‌گیرم و با منطق میگم دردم چیه. دیگه نه بچه‌ام نه نوجوون. امشب وارد جوونی میشم. چپتر دوم زندگیم بسته میشه. نه برای همیشه. چون چیزهای زیادی ازش همراه خودم دارم. خاطره‌ها و درس‌هایی که توی وجودم ته‌نشین شدن.
از چیزهایی که تجربه کردم پشیمون نیستم. حسرت نمیخورم که چرا یه سری چیزها اتفاق افتاد و یه سری چیزا نشد. چون به خدای خودم اعتماد قلبی دارم.
دهه دوم زندگیم، یه سری نقاط عطف داشت که خیلی برام ارزشمندن‌. همونایی که منو از ته دل خوشحال کردن، از ته دل به گریه انداختن و منو عمیقا به خودم آوردن. کسایی تو زندگیم اومدن که منو از خودم بیخود کردن، منو به خودم برگردوندن و هر کدومشون یه جور بهم تلنگر زدن.
یه حسایی درونم روشن شدن که وحشت کردم، شرم‌زده شدم، ذوق کردم، هیجان‌زده شدم، غمگین شدم و درد کشیدم. خیلی سخت بود؛ اما یاد گرفتم کم کم با خودم کنار بیام. کمتر با خودم سر جنگ بگیرم که چرا اینطوری هستی، چرا این حس رو داری! از یه آتشفشان در حال انفجار، به یه رودِ جاری و کنجکاو رسیدم. خیلی سخته ولی سعی میکنم مثل آب زلال باشم و شفاف. بپذیرم و کنار بیام و عبور کنم.
قدر تمام اولین‌هایی که تجربه کردم رو میدونم و مطمئنم اولین‌های بیشتری در راهه که هیجان و کودک درونم رو به قلقلک دربیاره.
در کل، چپتر دوم زندگیم می‌تونه مجموعه‌ی کاملی باشه از ترسیدن، ادامه دادن، شکستن و خورد شدن، سرپا شدن، ادامه دادن، قوی شدن، قوی موندن، ضعیف شدن، دوباره ادامه دادن.
و اما چپتر سوم زندگیم اسمی داره که با یه ایمان قلبی مینویسمش‌: رسیدن.
ایمان دارم تمام دونه‌هایی که توی زمین حاصلخیز زندگیم دارم می‌کارم، تو دهه‌ی سوم زندگیم قراره سبز بشن و میوه بدن. شکوفایی خودم رو می‌بینم، علارغم تمام ضعف‌هایی که درونمه و بهشون آگاه و ناآگاهم.
نمی‌ترسم؛ نه به اندازه‌ی گذشته. چون کسی پشتمه که هیچ چیز و هیچکسی جلو دارش نیست. حتی اگه توی دره‌ی ناامیدی و درد و سختی سقوط کنم، هست. همیشه هست. کنارمه و همین برای ادامه دادن، کافیه.
پس به افتخار ۲۰ سالگی، تولدم مبارکم.





「نامه‌ای برای تو که میخوانی، واژه به واژه، سطر به سطر」
می‌دانم که می‌دانی از مطیعِ مطلق بودن نفرت دارم
شکستن کلیشه و قوانین را می‌پرستم
و ذره‌ای اهمیت نمی‌دهم اگر به باد انتقاد و سرزنش گرفته شوم
شاید بعدتر، زخم آن بسوزد
اما به من یادآوری می‌کند که چگونه شجاعانه، پای حقیقتِ خودم ایستادم.
می‌دانم، می‌دانم
یادم هست که چقدر تشنه‌ی توجهم بودی
به خاطر دارم که چطور صدایت را نمی‌شناختم و زبانت را نمی‌فهمیدم
اشک‌هایت را که دیدم، فهمیدم ای دلِ غافل....
تو تنها آغوش خودم را می‌خواستی.
به دست آوردن قلبت کار آسانی نبود.
برخلاف تصورم، نازهای‌ شیرین خودت را داشتی
من هم با جیبی پر از کلمات و اعمال مهرآمیز اینجا بودم تا یک به یک‌شان را از تو بخرم.
سخت بود قربانت شوم‌
سخت بود دل کندن از آدم‌هایی که من می‌خواستم و تو را آزار می‌دادند
اصلا من اشتباه کنم اگر بار دیگر، کاری انجام دهم که تو نمی‌خواهی
سخت بود، می‌دانم
تمام این سال‌ها تنها بودی
نیاز داشتی به شنیده شدن، دیده شدن، محبت دیدن و حمایت شدن
عذرم را بپذیر که تمام این سال‌ها تنها ماندی و به تنهایی از جنگ بحران‌ها عبور کردی
یادت هست؟
دم گوشَت زمزمه کردم که خودم پناهت می‌شوم
خودم تمامِ آن چیزی می‌شوم که نیاز داشتی و داری
تو دیگر تنها نیستی
امیدوارم تا به الان توانسته باشم این را برایت به اثبات رسانم
تو من را داری.
خودم همان تکیه گاهی می‌شوم که خستگی‌هایت را به دوش بکشد
همان همراهی که دردهایت را نوازش و غم‌هایت را در محلول غلیظی از درک و آگاهی حل می‌کند.
دیگر می‌توانم تا صبح قربان صدقه‌ات بروم
تو کوچولوی زیبا و شیرین منی
تو قوی‌ترین کسی هستی که می‌شناسم
کسی که از کافی هم کافی‌تر است، برایم.
#پریسا_اسدی

من و پریسا کوچولوی درونم
من و پریسا کوچولوی درونم





پ.ن: سیزده بدر امسال ترکوندم. برای اولین بار قلیون کشیدم، خر سواری کردم(😂)، شب رو توی روستا موندم.
پ.ن ۲: دارم عاشق شاهین نجفی میشم.
پ.ن ۳: نوزده سالگی تا آخرین لحظه زیبا گذشت.
پ.ن ۴: اولین باره که روز تولدم قراره برم دانشگاه‌. قبلا اگر بوده و رفتم مدرسه، یادم نیست. برای همین کمی هیجان‌زده و ترسانم:]
پ.ن: سپاس از نگاهتون که تا اینجا نوشته‌ام رو همراهی کرد.

نوروز در یک نگاه؛)
نوروز در یک نگاه؛)


تولدسفرخودشناسیزندگیکودک درون
پس از هر سقوط، پروازِ نفسگیری در راه است... P.A
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید