این مدت خیلی شلوغ بودم و نتونستم زیاد بنویسم؛ اتفاق خوبی پیش اومد و بعد از چهارسال بالاخره تونستم از زیرزمین خونه بیام بالا و فضای مستقلی برای کارگاهم بگیرم. از طرفی کوره سفال هم خریدم و مجبورم برای جبران هزینه ها حسابی کار کنم. واقعا حس قشنگیه که یک فضای باحال برای خودت باشی که صفر تا صدشو خودت با زحمت ساختی و بدست آوردی . بعد از اسباب کشی ، دراز کشیدم خستگی در کنم و یهو به خودم گفتم خب اینم یکی از آرزوهات که تیک خورد؛ حالا بعدش چی!
کلا یه ذهن منطقی فعال دارم که میخواد همه لذتهای دنیا رو بهم کوفت کنه 😂 اما خب بعدش یه کم فکر کردم و دیدم بیراهم نمیگه ؛ واقعا بعدش چی ، بعدش آرزوی بعدی و اگر خدا بخواد و کمکم کنه تک تک رویاهام قراره که به حقیقت بپیوندند . اما بازم آخرش چی😅 باید حواسم باشه کل لذت زندگیم نشه تیک زدن لیست رویاها ؛ زندگی رو نباید انقدر پیچیده کرد؛ به محشرترین رویاها هم برسی باز یه جایی عادی میشن و هیجانات اولیه رو نسبت بهشون از دست میدی . شادی این رویاها هم زودگذره و همین الان هم از مود هیجانیش اومدم بیرون و دارم مثل اسب کار میکنم از پس هزینه هاش بربیام😉
اما یه چیز عجیبی دارم تجربه می کنم این روزها و اون اینکه چقدر کار کردن در منزل با کار کردن در بیرونمنزل فرق داره، الان مجبورم ساعت بیشتری کار کنم و در کل کار خیلی جدیتر داره پیش میره ؛ قبلا همه ش در حال پیچوندن بودم اما الان نه … امیدوارم حجم زیاد کار و کارگاه جدید باعث بشه شرایط کسب و کارم هم تغییر کنه در ادامه و بتونم نفس راحتی بکشم.
یه اتاق کارگاهو مبله کردم تا وقتی خسته میشم بتونم اونجا استراحت کنم . اینم فهمیدم که یه اتاق ساده و کوچیک هم برای زندگی بسه . نیاز به تخت آنچنانی و مبل و دکور آنچنانی نیست . تو همین اتاق کلی کیف میده استراحت و شده خلوتگاه جدیدم که کم کم دارم بهش علاقمند میشم.
آرزو میکنم هرکسی یه روز طعم شیرین استقلال داشتن رو بچشه اما معتادش نشه 😅🌸🕊️