من همیشه صبح ها با بوی کله پاچه از خواب بیدار می شدم پدرم کله پزی داشت من عاشقش بودم امکان نداشته حداقل هفته یه با رو نخورم توی کارها کمی هم به بابا کمک میکردم ولی بیشتر اهل خوشگذرونی بودم
بعدی مدتی اوایل فکر میکردم برای رسیدن به موفقیت و پول باید از کارهای سخت دست بکشم و ادامه مسیر کاری پدرم را نروم چون اعتقاد دارم من برای کار دیگه ایی ساخته شده ام
زمان زیادی گذشت مسیر های زیادی وجود داشت از کودکی با موزیک های ماکیل جکسون می رقصیدم و میخوندم چه دورانی بود دنیا رو جور دیگه ایی میدیدم دوره ایی بود که تفاوت خودم رو با بقیه خوب احساس میکردم خیلی دوست داشتم بخونم آرتیست باشم
زندگی نامه افراد هنرمندی که آرتیست شده بودن رو می خوندم متوجه موضوعی شدم که اکثر پدر مادر های این افراد خودشان دستی بر هنر داشته اند فقط من خانواده متفاوتی داشته ام ولی مانعی برای حرکتم نبود فقط کمی متفاوت بود به خودم میگفتم آقا اصلا کله پذی هم برای خودش یه جور رستورانه دیگه.
بعد از مدتی تجربه کاری تو زمینه طراحی تونستم از این راه درامد کسب کنم فقط احساس کردم سیستم عامل مک توی طراحی کردنم میتونه خیلی تاثیر بزاره یه آی مک گرفتم و شروع کردم
اولش درآمدی خوبی برام داشت احساس میکردم تمام چیزهایی که نیاز دارم را بدست آوردم اونقدری احساس نیاز کردم که دیگه اون حقوق برام کافی نبود و دیگه درآمد جذاب و کافی برایم نداشت خیلی با خودم کلنجار رفتم تا اینکه...
دوباره تصمیمی سخت ولی بزرگ گرفته ام تصمیم گرفتم به راه پدرم ادامه بدم و طراحی رو بیخیال شم بعدش یه کله پزی خفن بزنم چون احساس میکنم آدمها به شکمشان بیشتر اهمیت می دندتا طراحی
فقط حالا دیگه پدرم کله پزی نداره و اصلا موافق این کار نیست
مدتی گذشت تا کله پزی خودم رو زدم و همون آی مکی که باهاش طراحی میکردم و پول در می آوردم رو گذاشتم دم صندوق کله پزی چون احساس می کنم سیستم عامل مک خیلی میتونه توی فروش بیشتر کله پزیم کمک کنه الان دیگه من تنها کله پزی هستم که با دیزاین خیلی خاصی میتونه کله پاچه سرو کنه
#داستان کوتاه
نویسنده: پارسا محمدی