جوابی که به سوال «من کیستم؟» میدهم، هویت من است. این مفهوم هویت از بعد از ۱۹۵۰ خیلی مُد شده و اتفاقاً فردیتر و فردیتر شده است. البته توی ایران هویت فردی خیلی معنی ندارد. اصلاً ما انقلاب کردیم که هویت جمعیمان را به رسمیت بشناسند: امّت اسلامی. دیگر «من»ی وجود نداشت. همهش امّت بود و هست.
نمیدانم چقدر گسترهٔ فردگرایی در ایران رواج دارد؛ حدس میزنم آنچه جلوی دیکتاتوری اسلامی را میگیرد، نه کمونیسم، سلطنت یا هر شکل بستهای از حکومت که بازتعریف و بازشناسی هویت انسانها در واحد فرد است؛ ارج نهادن کرامت انسان در واحد فرد است و صد البته، آزادی حداکثری عام برای تمام افراد. آزادی به عنوان اصیلترین کرامتی که برای انسان قائلیم، بایستی در سطح فرد تعریف شود و نه گروههای بشری. ملیگرایی افراطی (همان ناسیونالیسم)، برابریطلبی متوهّم (همان کمونیسم) و قدرتطلبی مذهبی آنجایی منحرف شدند که کرامت را برای جمعی مخصوص و محدود تعریف کردن. و خب چرا بقیه را نکشیم تا آنهایی که کرامت انسانی دارند بمانند؟!
میشود حدس زد که خیلیها مخالف وضع موجودند. سوالم این است: آیا هیچ تفکر منسجمی برای ارائه و اجرا داریم که به این فجایع ختم نشود؟ آیا جامعهٔ ما آمادگی مواجهه با فردگرایی را دارد؟ اگه نه در بهترین حالت حکومت بعدیمان یکی مثل شاه میشود. نه اینکه آن حکومت بد باشد؛ منتها هزینهٔ براندازی پیش رو، آن مدل را از صرفه میاندازد. شاید برای اینکه برای فردایی بهتر آماده باشیم و وضع بهتری تحویل نسل بعدیمان بدیم، بهترین کار این باشد که اندیشهمان را سیقل بدهیم.
برداشتی از کتاب "هویت" اثر فرانسیس فوکویاما
1403/02/14