ویرگول
ورودثبت نام
RazVarzi
RazVarzi
خواندن ۱۹ دقیقه·۳ ماه پیش

لیبرالیسم 1/2

پیش‌گفتار

دو اپیزود برای کانال یوتیوب رازوَرزی نوشته بودم که فرصت ضبطشون رو نداشتم. ترجیح دادم اینجا به اشتراک بذارم. قرار بود عین متن رو توی دوربین بگم؛ پس تو هم می‌تونی با صدای بلند بخونی‌ش.

مقدمه

سلام.

من پارسام و این یه اپیزود از رازوَرزیه.

دو تا اپیزود قبل یه تصویر از نظام ناسازگار باورهامون ارائه دادیم. متوجه شدیم که دستآوردهای مدرنیته رو می‌خواییم، اقتصاد توسعه‌یافته، آزادی اجتماعی، تکنولوژی؛ اما تعهدی به اصول مدرنیته نداریم. پایه‌های مدرنیته رو برشمردیم: عینیت‌گرایی، تفکر نقّاد و آزادی یا لیبرالیسم.

گفتیم که عینیت‌گرایی در تلاشه که جهان رو به عنوان یه واقعیت مستقل از ذهن بشناسه و همچین نگاهی این بستر رو ایجاد می‌کنه تا واقعیت رو ببینیم نه آرزوهامون رو. گفتیم که عینی‌گرایی تنها راهی عه که تونسته برای سازمان‌دهی جوامع پرجمعیت و متراکم موفق عمل کنه. نگاه تماماً ذهنی و انتزاعی، به‌ویژه با قدرت تام، جز جنگ، جنایت و تباهی حاصلی نداره.

اپیزود قبل هم که حسابی به تفکر نقاد پرداختیم. دیدیم که فکر کردن چقدر پیچیدگی داره و چقدر مهمه که با ابزار تفکر نقاد به بهبود فرآیند تفکرمون کمک کنیم و به سمت اخلاقی اندیشیدن پیش بریم.

توی این اپیزود می‌خواییم با لیبرالیسم آشنا بشیم تا پازل مدل ذهنی‌مون دربارۀ مدرنیته کامل‌تر بشه و احتمالاً این نگاه روی رفتارمون هم تأثیر بذاره و امیدوارم که یک پله به فهم، درک و پذیرش مدرنیته نزدیک‌تر بشیم. پس برو بریم.

جلوه‌های لیبرالیسم یا آزادی‌خواهی

این لیبرالیسم توی زمینه‌های مختلف جلوه‌های گوناگونی داره. در زمینۀ سیاسی به شکل دموکراسی جلوه می‌کنه که بزرگترین منبع قدرت و تصمیم‌گیری رو رأی‌دهنده‌ها می‌دونه.

توجه کنیم که تأکید ما اینجا روی شناخت نظری داستانه در حدی که بتونیم با زبانش آشنا شیم و باهاش بهش فکر کنیم (!)، یعنی با ادبیات موضوعی‌ش بهش فکر کنیم و چه خوش که بتونیم نقدش هم بکنیم. کلی ریزه‌کاری داره که اصن آیا دموکراسی سیاسی به خودی‌خود ارزشمنده؟ پاسخ اینه که نه! دموکراسی ارزش ذاتی نداره؛ باید کارایی و عملکرد داشته باشه. در واقع دموکراسی ابزار حل مسئلۀ غیرخشونت‌آمیز و حل اختلاف نظر صلح‌آمیزه. در صورتی ارزش داره که در خدمت آزادی باشه و حقوق انسانی رو محافظت کنه. کما اینکه می‌‌بینیم، ایران و روسیه هم اسماً دموکراسی‌ان؛ اما ذاتاً مافیایی‌ محسوب می‌شن.

در زمینۀ اقتصاد وقتی لیبرالیسم جلوه می‌کنه، اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد شکل می‌گیره. اقتصاد بازار آزاد رو توی اپیزود بعد حسابی درباره‌ش گپ می‌زنیم. برای الان بدونیم که مالکیت خصوصی و رقابت مهم‌ترین پایه‌های آزادی اقتصادی‌ان. قیمت‌ها رو بازار کشف می‌کنه و بازیگران اقتصادی اعم از تولیدکننده، بازرگان و کارگر آزادانه تصمیم می‌گیرن چه کالا و خدماتی رو به کی بفروشن. سیگنالشون هم قیمته. عملاً هیچ برنامه‌ریزی مرکزی وجود نداره؛ چون عمراً نمی‌تونه جایگزین این سازوکار بشه. این بازیگرها برای اینکه منفعت‌شون رو تأمین کنن، ناچارند هی به مصرف‌کننده خدمات بهتر با قیمت کمتر ارائه بدن. قراره یه اپیزود دربارۀ ابعاد اقتصادی لیبرالیسم بذاریم، چون خیلی مهمه. اصن راه آزادی و شکوفایی هر کشوری به‌نظرم احتمالاً همینه. وجه اقتصادی، ساحت بسیار تعیین‌کننده‌ایه در رسیدن به آزادی.

نمودهای دیگری هم لیبرالیسم داره. مثلاً در حوزۀ آموزش منبع معنا خود آموزش نیست، بلکه دانش‌آموزها هستن: ارزش اینه دانش‌اموز‌ها یاد بگیرن که برای خودشون فکر کنن. در حوزۀ هنر، زیبایی رو در چشمان بیننده می‌بینه. همونطور که مصرف‌کننده با خریدن یه محصول بهش نمره می‌ده، رأی می‌ده و ازش حمایت می‌کنه، بیننده هم با وقتی که می‌ذاره با بلیطی که می‌خره به یه هنر رأی میده. در حوزۀ اخلاق، لیبرالیسم بیشترین دایرۀ آزادی رو برای فرد قائله و می‌گه تا جایی با جامعه اصطکاکی ندادی، احساساتت بهترین راهنمای تو اند. فرد تو مهمه که می‌خواد چکار کنه و به کدوم سمت حرکت کنه. هیچ اخلاقیاتی از جامعه بر تو تحمیل نمیشه. حالا شاید بگی خب اینکه بد شد که! معنویات چی می‌شن؟ قرآن کجا رفت؟ حل عطا کجا رفت؟ خب جهان مدرن قائل به اینه که وقتی تو آزاد باشی که معنویات خودت رو دنبال کنی احتمالاً خالصانه‌تر و مقروب‌تر با خدای خودت خلوت می‌کنی تا اینکه دیگری با چماق فیزیکی و رسانه‌ای بالای سرت باشه.

این بود جلوه‌های لیبرالیسم در ساحت‌های گوناگون زندگی؛ اما بیا یه لایه بهش نزدیک‌تر شیم.

Liberalism
Liberalism


ارزش‌ها و تعاریف لیبرالیسم

آزادی‌خواهی یا لیبرالیسم یه نظام فکری کم‌وبیش خودسازگاره که پیشنهادهایی برای زندگی‌کردن داره. به‌نوعی یه نظام ارزشی پیشنهادی برای زندگیه که در رأس هرم ارزش‌هاش آزادیه.

بحث‌های زیادی دربارۀ آزادی شده. جان لاک، اندیشمند انگلیسی در قرن هفدهم، آزادی رو در مفهوم در بند و بردگی دیگری نبودن تعریف می‌کرد. لاک آزادی رو مفهومی سلبی می‌دونه؛ یعنی آزادی منفی رو می‌فهمه و تبیین می‌کنه. می‌گه دیگری یا دیگرانی فرد رو محدود نکنن. در کنار آزادیِ منفی، آزادیِ مثبت وجود داره که ایجابیه. هانا آرنت به این مفهوم از آزادی باور داره، آزادی در ابرازِ وجود و دیده‌شدن. هانا آرنت، آزادی رو عامل انسان‌بودن می‌دونه و آزادی رو در ساحت سیاسی می‌فهمه؛ یعنی آزادی در اقدام و ابتکار در عرصۀ عمومی. این ظرافت‌ها رو در حد اشاره وا بذاریم. تعریف آزادی هزارتا ریزه‌کاره داره که ما توی این قسمت رازوَرزی بنا نداریم اونقدرها هم راز بوَرزیم!

خلاصۀ مفهوم اینه که ناآزادی مساوی‌ست با فقر و لیبرالیسم در تلاشه تا با توسعه‌ای که به ارمغان میاره فقرزدایی کنه. توجه کنیم که فقرِ مادیِ صِرف ملاک نیست. دامنۀ انتخاب‌های آدمی در هر زمینه‌ای اگر محدود بشه، آدمی فقیر میشه. لیبرالیسم تلاشش اینه که با زدودن فقر چه در ساحت اقتصادی و چه در ساحت‌های سیاسی و اجتماعی، آزادی رو ممکن کنه.

برای ما ایرانی‌ها آزاد نبودن همیشه حس میشه، مخصوصاً اگه زن باشی توی این مملکت. شخصاً نقض آزادی رو طوری درک می‌کنم که به چشم صغیر بهم نگاه می‌شه و درواقع امکان انتخاب ازم سلب میشه. توی این خاک و فرهنگ هم همه ضغیرن جز حاکم! زن که دیگه خیلی صغیره! بگذریم. به‌نظرم خیلی صورت‌بندی دقیقی از ماجرا نداریم. نمی‌فهمیم کجا جلوی آزادی‌مون رو گرفتن. امیدوارم طی این اپیزود و اپیزود بعدی بتونم یه نورافکن حسابی بندازم روش.

حالا این لیبرالیسم که معتقده آزادی باید در رأس هرم ارزش‌ها باشه، چطوری می‌خواد به حرفش تحقق ببخشه و چرا؟ چراش که روشنه، برای تولید بیشتر، رفاه بیشتر و دسترسی‌های بیشتر به مواهبی که در عصر مدرنیته ممکنه شدن. لیبرالیسم مانع تحقق آزادی رو دولت می‌دونه. لذا بسیار بهش شکاکه و معتقده بایستی در کوچک‌ترین حد خودش باشه. این جز اون چیزهاییه که ما معمولاً هیچ‌جوره نمی‌فهمیمش. ما معتقدیم دولت باید همه‌کاری برامون بکنه. ما معتقدیم که دولت باید بیشترین منافع رو برای ما تأمین کنه؛ اما هیچ‌وقت نمی‌پرسیم چطوری. این همون موضوعیه که توی اپیزود پنج درباره‌ش گپ زدیم: نظام باور ناسازگار. بذار راحت‌ت کنم، دولت اگر چیزی بهت میده یا قبلاً هزینه‌ش رو ازت گرفته یا بعداً دوبله‌سوبله برات حساب می‌کنه. دولت باید فقط از حقوق انسانی محافظت کنه: زندگی، آزادی و حقوق مالکیت. Life, Liberty, Property

برای برقراری این نظمِ لیبرالیسم، حاکمیت قانونو پاسخگویی در برابر قانوناهمیت داره. یعنی یه قانونی باید باشه که با همه برابر برخورد کنه، حتی خود دولت. از اونجایی که لیبرالیسم به دولت شکاکه تمام تلاشش رو می‌کنه تا مدام دولت رو پایش کنه و همچنین قدرت دولت رو مهار کنه. برای همین کوچک‌بودن دولت از منظر کمترین دخالت در اقتصاد معنی‌ داره. آزادی جریان اطلاعات، رسانه و آزادی بیان تماماً ناظر بر رفتار دولته. اینا همون چیزهایی‌ان که فقدانشون، دموکراسی رو از معنا و کارکرد تهی می‌کنه و کرده دیگه!

اما این هم کافی نیست. چون ممکنه جایی که رسانه هست، آزادی بیان هم هست، باز دولت قُلدربازی در بیاره و از اموال عمومی دزدی کنه و از زور و اجبار برای پیشبرد رفتارهایی استفاده کنه که ملتش رو نمایندگی نمی‌کنه. پس لیبرالیسم معتقده همون اول نباید به دولت قدرت بی‌مهار داد. مهم‌ترین راهی که برای مهار قدرت یکی وجود داره تکثیر نهادهای قدرت متعدده؛ چیزی که توی سیستم سیاسی آمریکا به بهترین شکل نهادسازی شده. یکی دیگه از ویژگی‌های نظام فکری لیبرالیسم لزوم انجمن‌های اجتماعی‌ایه که اعضاشون رو نمایندگی کنن و رابط بین افراد و حاکمیت باشن. اینم از همون ویژگی‌های بسیار مهم دموکراسیه برای اینکه مؤثر واقع شه: زیست انجمنی مردم.

خب، ارزشها چی بودن؟ اول گفتیم آزادی چیه و ناآزادی چیه. بعدش گفتیم دولت باید کوچیک باشه و حافظ حقوق انسانی باشه: زندگی، آزادی و مالکیت. بعدش هم قانونی باید باشه که با همه برابر برخورد کنه و پاسخگویی بهش هم باشه که از آزادی بیان و آزادی رسانه ممکن میشه. تازه اینا هم شرط کافی نیستن، باید نهادهای قدرت متکثر باشن و البته مستقل که حالا ریزه‌کاری‌های حقوقی خودشو داره. اما در نهایت یکی از مهمترین ارکان مؤثرسازی دموکراسی که قدرت سیاسی رو تؤامان ممکن و مهار می‌کنه "زیست انجمنی" مردمه.

برای مطالعۀ بیشتر!

پس دیدیدم که لیبرالیسم چه عینک فلسفی و سیاسی‌ای داره. برای تکمیل بحث دو تا نکته مهمه: اول اینکه خیلی کاری به آخرت و داستان‌های فرازمینی نداره. منکرشون نمیشه؛ اما میگه برای مسائل و دعاوی زمینی دست‌به‌دامن ماورأ الطبیعه نشیم. راهکار زمینی ارائه میده، میگه هر کی خودش بره نیازهای معنوی‌ش رو پاسخ بده. اونایی هم که میگن زرق و برق و مادی‌گرایی آدم رو از خدا دور می‌کنه، توجه نمی‌کنن که اولاً، گرسنگی هم الزاماً آدم رو به خدا نزدیک نمی‌کنه و از اون مهمتر اینکه خلوص معنوی یعنی "از مادیات تهی بودن"، یعنی اصن نباید ربطی داشته باشه که تو مادیات داری یا نه. اتفاقاً به تویی که زرق و برق از خدا دورت می‌کنه باید خُرده گرفت که مادیات تو رو مغلوب کرده. این از معنویات.

نکته دوم؛ برخی آزادی‌خواهی رو به بی‌قانونی متهم می‌کنن. خب دیدیم که اینطور نیست. داستانش هم جالبه. لاک معتقد بود که آزادی حالت طبیعی انسانه، قبل از اینکه دولتها به وجود بیان. آزادی اول بوده؛ دولت بعداً اومده. در حالت طبیعی انسان مالکیت‌هایی برای خودش کسب می‌کنه و ثروتی خلق می‌کنه که نسبت بهشون حقوقی داره، مالکشونه. اما این حالت متزلزله. چون ده درصد شخصیتهای آنتی‌سوشال و ضداجتماعی می‌تونن نظم و امنیت مطلوب رو از بین ببرن.
تئوری قراردادها همین رو تشریح می‌کنه: که انسان‌ها برای قوام بخشیدن به تعاملات اقتصادی و اجتماعی‌شون اومدن دولت تشکیل دادن، بهش حق استفاده از قدرت قهریه و پول و مالیات دادن تا براشون امنیت تأمین کنه.

دوست دارم همینجا اضافه کنم که چقدر این رابطۀ مالی ملت با دولت مهمه. الان دولت می‌خواد مالیات بگیره و همه از سرمایه‌دار کلون تا یه بقالی کوچولو دارن اعتراض می‌کنن. اعتراض‌شون رو هم می‌شه فهمید، حداقل اون دسته‌ای که استدلال می‌کنن: میگن ما یه دولت ناکارا داریم که ما رو نمایندگی نمی‌کنه، مصداقش هم مثل یه چرخ گوشتیه که هر چی توش بریزی از اون‌طرف گوشت فاسد بهت تحویل میده. خب چرا باید این سیستم معیوب رو تغذیه کنیم؟

من متوجه این هستم و تا حدی موافق این استدلالم. معلومه که اگه من پولی در میارم و 25درصدش رو می‌دم به حاکم نمی‌خوام بره برای من فقهی تولید کنه که نتیجه‌ش بشه گشت ارشاد و کتک‌زدن خواهر و برادر‌های من کف خیابون.

حدسم اینه که حاکم کُنج رینگه و برخلاف تمایلات درونی‌ش، کف‌گیرش ته دیگه خورده، صندوقش خالیه و نفتش هم مثل سابق فروش نمی‌ره و اونقدر هم چاق و چله شده که قناعت براش تقریباً مساوی با سقوطشه؛ زورش هم زیاده و مالیات رو قراره به‌زور بگیره.

من نسبت به این پدیدۀ قریب‌الوقوعِ دردناک خوش‌بینم. چون ما پولی که از منابع ملی معادن و نفت به حاکم می‌دادیم رو لمس نمی‌کردیم؛ اما پولی که از سود بهش خَراج می‌دیم رو با عرق جبین و خون دل در آوردیم. حالا دیگه بی‌تفاوت نمی‌شینیم. شاید کتک‌زدن هم‌وطن‌مون کف خیابون انگیزه‌ای برای اعتراض بهمون نمی‌داد؛ اما اینکه معیشت شخصی و خونوادگی‌مون به‌خطر بی‌افته دیگه برامون شوخی‌بردار نیست. عملاً دولت برای همین تا الان خیلی کاری با گرفتن مالیات نداشت؛ چون می‌دونه که به محضی پولی رو مستقیم از جیب من برداره من ازش سوال می‌کنم که می‌خوای چکار؟ رابطه‌ با جهان رو هموار می‌کنی و راهم رو برای صادرات باز می‌کنی؟ امنیت دختر و همسرم رو وقتی دارن توی پارک قدم می‌زنن تضمین می‌کنی یا برای آب‌بازی هم می‌خوای بگیری‌شون؟ زیرساخت تکنولوژی برام فراهم می‌کنی یا فِرت‌ و فِرت اینترنت و ارتباطم رو با جهان قطع می‌کنی؟

گفتیم که آزادی حالت طبیعیه انسانه و اینی که ما حاضر شدیم، قراردادی، دولتی تشکیل بدیم که مالیات بگیره و قدرت قهریه (خشونت) هم برای رعایت نکردن قانون به‌کار ببنده، فقط درصورتی پذیرفته شده‌س که دولت پاسخگو باشه و خواسته‌های مردم رو نمایندگی کنه. اما اصلاً اونطوری نیست که به دولت نیاز نباشه. در سُنت فکری لیبرالیسم معروفه که به قول توماس پِین: "دولت شرّ لازمه."

لیبرالیسم ایدئولوژی است؟

ایدئولوژی، به یک معنا هر نظام فکری کم‌وبیش هم‌ساز و خودسازگار که می‌گه چطور زندگی کنیم. به‌نوعی نظام ارزشی پیشنهادی برای زندگیه. لیبرالیسم همچین ایدئولوژی‌ای هست.

معنای دیگر ایدئولوژی اینطوره که مرز انسانیت و غیرانسانیت رو با باور بهش می‌سنجه. (فاشیسم، کمونیست، بنیادگرایی مذهبی) با این تعریف ایدئولوژی هدفش تبیین همۀ رویدادهای تاریخی گذشته و تنظیم مسیر همۀ رویدادهای آینده است. نمی‌تونه این واقعیت که انسان آفریننده، پیش‌بینی‌ناپذیر و منحصربه‌فرده رو بپذیره. پس هدفش اینه که ذات بشر رو در خودش حل کنه. یعنی به‌جای اینکه برای انسان موجود ایده‌هایی ارائه بده تا زندگی‌ش راحت‌تر شه، برای ایده‌ش دنبال انسان می‌گرده. چون انسانی خارج از باور به ایده‌هاش رو نمی‌فهمه کم‌کم شروع می‌کنه به حذف کردن اون مابقی.

این ایدئولوژی‌ها همونایی‌ان که آرنت می‌گفت "تنها زمانی بی‌خطر و بی‌ضرر هستن که کسی جدی‌شون نمی‌گیره"؛ وای از روزی که ادعای اعتبار تام این ایده‌ها جدی گرفته بشه... .

جایی که ایدئولوژی‌ها اعلام جنگ می‌کنن و راهی جز مرگ یکی یا دیگری وجود نداره، میشه معنی دوم. اینجاست که قداست معنی پیدا میکنه و هر چیزی که به نفع ایدئولوژی‌ باشه بدیهی فرض میشه.

آزادی که در رأس هرم ارزشی لیبرالیسمه، می‌تونه هدفی مستقل و ارجمند نباشه. چیزی که برای ما مهمه و همه‌مون می‌تونیم روش توافق کنیم خرسندی بیشتره، حتی اینم نه؛ بلکه درد و رنج کمتره. آزادی‌ای برای ما ارزشمنده که رنج ما رو کمتر کنه و غیر از اون رو ما خودمون با شیوه‌های مختلف پسش می‌زنیم. حالا کسی رو در نظر بگیرید که خودش رو پابستِ بیزنس یا خانواده‌ش کرده و عقل عُرفی اون رو ناآزاد می‌دونه؛ خب لیبرالیسم کاری بهش نداره، و از حق و حقوق انسانی‌ش ساقطش نمی‌کنه. لذا لیبرالیسم در نقطه مقابل معنی دوم ایدئولوژی قرار می‌گیره.

موانع لیبرالیسم

حالا کمی دربارۀ این صحبت کنیم که لیبرالیسم چی نیست. چه مسیر‌هایی ما رو از رسیدن به آزادی و زیست مدرن منحرف می‌کنن؟ اساساً هر جا سیاست‌های هویت گروهی و ارزش‌های گروهی دنبال شد، حالا هر چقدر این گروه بزرگ یا در اکثریت باشه، و صحبتی از افراد یا انجمن‌های نمایندۀ افراد نشد، یعنی قراره که آزادی نقض شه و حسابی هم نقض شه. درسته ما یه فرهنگ اجتماعی جمع‌گرا داشتیم و هنوز هم داریم. این جمع‌گرایی وقتی در عرصۀ سیاسی به قدرت میرسه، نظام‌های سنتی‌ رو بازتولید می‌کنه و طبیعتاً نتایج سنتی‌ رو.

دقیقاً این چیزیه که دوست دارم توجه‌مون بهش جلب شه: ایدئولوژی‌های جمع‌گرا میخوان “تمام جامعه و تمام منابع رو در جهت یه هدف واحد به کار بگیرن” و مخالف اولویت‌دادن به قلمروی اختیارِ افرادن؛ اصالت رو به جمع می‌دن. مهمه که متوجه باشیم برنامه‌ریزی واسه خوشبختی آدم‌ها تو مقیاس بزرگ، شدنی نیست. سلسله مراتب ارزشی یا اخلاقی‌ای که ایدئولوژی جمع‌گرا تولید می‌کنه، یکی از بی‌نهایت سلسله مراتب ارزشی فرده و ایدئولوژی می‌خواد این هرم ارزشی‌ش رو به افراد تحمیل کنه. دیگه کاری به تنوع انسان‌ها نداره. اساساً انسان‌بودن رو با باور به این هرم ارزشی پیشنهادی‌ش می‌سنجه.

جامعه ای که عملکردش وابسته به برنامه مرکزیه، معطّل توافق اکثریت هم نمیشه، چون همیشه یه ضرورتی ایجاب میکنه تا نظر اقلیتی به اکثریت تحمیل شه. چرا؟ چون این اقلیت، بزرگترین گروهی از افرادن که میتونن بین خودشون در مورد مسئله‌ای به توافق برسن. چه حکومتی سوسیالیستی باشه چه دموکراسی از هر نوعی، موضوع اینه که برنامه ریزی مرکزی تو این حکومت، به دیکتاتوری منتهی میشه.

امروزه اولین مانع لیبرالیسم، و در رأس همه‌شون، کمونیسمه. شاید بگی که ما تحت سلطۀ حکومت اسلامی آزادی نداریم. اونو متوجه‌م؛ اما منظورم برای فردای این داستانه. یعنی من فرضم اینه که بعد از این همه بارون خون، بالاخره پیداش میشه رنگین‌کمون. برای مواجهه با رنگین‌کمون من تهدیدی بزرگ‌تر از نگاه‌های سوسیالیستی و کمونیستی نمی‌بینم. چرا که اینا یه چیز رو خوب بلدن: سوار شدن بر احساسات، لفاظی کردن و دروغ گفتن برای رسیدن به هدف، حالا به هر قیمتی.
این سیستم فکری در بازه‌های زمانی مختلف و در پهنه‌های جغرافیایی متعدد آزمایش شده و هر بار به فاجعه رسیده، به‌ویژه آواری که بر سر طبقۀ کارگری که ادعای حمایت ازش رو داشته. چرا؟ چون با واقعیت نسبتی نداره. چون پیش‌فرض‌هاش روی این استواره که انسان باید چنین و چنان باشد! و خب حالا که چنان انسانی نداریم باید بسازیمش و شروع می‌کنن به حذف کردن هر انسانی که از دایرۀ تعریف‌شون از انسان می‌زنه بیرون.

دومی‌ش فاشیسمه. راست افراطی و خودکامگی فلان و اینا رو بذاریم کنار. ببین وقتی اوضاع یکم قاراش‌میش میشه، بستر فراهمه که همین قشر اوباش یا فرودست لُمپنی که وَر دست فرادست ارتزاق می‌کرد و ازش محافظت می‌کرد می‌خواد بره جاش بشینه. عملاً قشری که نظام ارزشی درونی نداره و هویت نداره، آمادگی لازم رو داره که به مذهب فاشیسم رو بیاره. یعنی حقیرترین و منزوی‌ترین قشری که پر از خشمه، از زندگی و جامعه‌ش متنفره، میشه چاکر حاکم جدید. به همچین فردی بگی کلاه فلانی رو بیار، سرش رو برات میاره!

درسته که ما الان حکومت‌مون اسلامیه؛ اما دلیل نمیشه که بعدش هم اسلامی نباشه. هستن کسایی که هنوز فکر می‌‌کنن اسلام واقعی این نیست و اونه. و ما باید اسلام واقعی رو پیاده‌سازی کنیم تا همه از مواهبش بهره‌مند بشن. بازم این "همه" توی سخنان این عزیزان فقط اشاره به مسلمینی داره که به حاکم باور دارن. ساده بگم جمع‌گرایی در هر شکلی مانع آزادی‌خواهیه: کمونیسم، سوسیالیسم، فاشیسم و اسلام‌گرایی بنیادی.

نمی‌خواستم سیاسی شه؛ اما ما توی ایرانیم و زیست روانی، خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی رو سیاست داره سیخونک و حتی مختل می‌کنه.

فردگرایی و تقابل با ایدئولوژی

لیبرالیسم آزادی رو برای فرد می‌خواد. واحدی که لیبرالیسم آزادی رو، با حالا حد و حدودی، در تلاشه تا حداکثر کنه، فرده. این نکته مهمه، چون ممکنه که تو الان احزاب لیبرال غربی‌ای توی ذهن‌ت بیاد که می‌خوان بیش‌جبرانی کنن، گروه‌هایی رو که به حاشیه رونده شده بودن؛ مثلاً فمنیسم افراطی و حامیان LGBT افراطی.

فردگرایی مهم‌ترین پایۀ این نگاهه. فرد بالاترین منبع قدرت و معنا برای خودشه. یعنی تنها فرده که می‌تونه برای خودش و اموالش تصمیم‌گیری کنه. این فردگرایی بخشی از فرهنگ میاد؛ اما امکانات تکنولوژی و سبک زندگی مدرن هم می‌تونن اینو تقویت کنن. در کل تا پیش از مدرنیته اساساً فردیت خیلی معنایی نداشته. چون نقش‌ها، کارها، ارزش‌ها و محیط اونچنان تغییری نمی‌کردن. و تو اگه بچۀ یه کشاورز بودی، فقط این امکان برات وجود داشت که کشاورزی کنی، دیگه نمی‌تونستی بری توی دربار یا کار صنعتگری بکنی. می‌خوام بگم بخشی از این فردگرایی زمانی ممکن شد که تمدنی شکل گرفت، اوقات فراغت و منابع مازادی بوجود اومد، و حالا پرورش استعدادها و آزادی فردی به سود جامعه تموم می‌شد. نکته‌م اینه که یه رابطۀ رفت‌وبرگشتی بین اندیشه و محیط وجود داره. که البته لیبرالیسم اصالت رو به اندیشه می‌ده. میگه اگه یه مارتین لوتر سرکشی توی اوایل هزارۀ دوم میلادی نبود که بگه من به اعتراف به کلیسا و اینا باور ندارم، این تغییرات مادی هم در 1800 میلادی ممکن نبود.

حالا گیرم که ما مدرنیته رو خواستیم و آزادی رو ارزش دونستیم. باید حواسمون باشه که داریم به چی بله می‌گیم. چیزی که از آزادی جدا نمیشه، مسئولیته. آزادی و مسئولیت‌پذیری دو روی یک سکه‌ان. و البته برعکسش. یکی از دلایلی که اسارت و بردگی می‌تونه خیلی جذاب باشه همین شونه خالی‌کردن از زیر مسئولیته. مذهب می‌گه تو فکر نکن من به‌جات فکر می‌کنم. کمونیسم می‌گه تو کاری به درآمد و اقتصاد نداشته باش، من خودم بازارها رو تنظیم می‌کنم. فاشیسم می‌گه تو کاری به حزب و فعالیت سیاسی نداشته باش، من خودم منافع همه رو تأمین می‌کنم، همه رو نمایندگی می‌کنم. همه‌شون صدالبته برای خیلی‌هامون جذابن، به‌ویژه اون گروهی از ما که هویت و نظام ارزشی درونی نداریم. در قبال این "رهایی‌ از مسئولیت"ی که بهمون می‌دن، آزادی‌مون رو می‌گیرن و پیش‌میرن تا جایی که دیگه فرد‌فردِ ما هیچکس نباشیم. همه برای حاکم و ارزش‌های اون کار می‌کنیم.

چیزی که واضحه اینه که ما یه زیست دو ساحتی: می‌گیم که آزادی ارزشه و باید آزاد بود و چقد خوبه که آزاد باشیم؛ اما حاضر نیستیم مسئولیت هیچ‌کدوم از انتخاب‌های خودمون رو در مسیر زندگی بپذیریم.

توتالیتریسم از اونجایی شروع میشه که ما نمی‌خواییم مسئولیت‌ زندگی‌مون رو بپذیریم؛ از تصمیم‌گیری‌های کوچیک گرفته تا بزرگ، از نگاه‌مون به اقتصاد و سیاست گرفته تا باورمون به خدا. مرز بین ما و حاکم مثل مرز بین دو تا کشوره، تعیین می‌کنه که گسترۀ هر کدوممون چقدر باشه. حاکمی که تولدت رو توی مسجد با صلوات تبریک می‌گه، آموزشت رو رایگان می‌کنه، فکر پیری و بازنشستگی‌ت هم هست، چرا نباید دربارۀ خوردن، پوشیدن، مناسبات اجتماعی‌ت و اینا نظر بده؟ حالا که نظری داره و قدرتش رو هم داره، چرا نباید اعمال کنه؟ ما نمی‌تونیم آزادی اجتماعی بخواییم، توسعۀ اقتصادی بخواییم ولی از حاکم هم بخواییم که سرویس‌های فراوونِ رایگان بده. ازش بخواییم که ماشین خوب برامون تولید کنه. بخواییم ما رو به خودکفایی برسونه، قیمت‌ها رو ارزون کنه، آخرش هم بریم خونه غُر بزنیم که چرا خودرو ملی تباهه و چرا ما واردکنندۀ بنزین سه‌تومنی شدیم.

آزادی بایستی در همۀ ابعاد باشه. در غیر این صورت، صاحب قدرت کم‌کم بقیۀ ابعاد زیستی جامعه رو هم می‌خواد تحت کنترل بگیره. آزادی نمی‌تونه در بستر اجتماعی باشه، ولی در بستر اقتصادی نباشه. اینا خیلی بیشتر از اونی فکر می‌کنیم در ارتباطن و حاکمان خیلی بیشتر از اونی فکر کنیم تمایل به تمامیت‌خواهی دارن.

تعهدمون به مدرنیته از پذیرش مسئولیت زندگی‌مون شروع میشه.

تفرّد

نمی‌دونم چقدر گسترهٔ فردگرایی در ایران رواج داره؛ حدس می‌زنم اونچه جلوی دیکتاتوری اسلامی رو می‌گیره، نه کمونیسم، سلطنت یا هر شکل بسته‌ای از حکومته، بلکه بازتعریف و بازشناسی هویت انسان‌ها در واحد فرده؛ ارج نهادن کرامت انسان در واحد فرده و صد البته، آزادی حداکثری عام برای تمام افراد. آزادی به عنوان اصیل‌ترین کرامتی که برای انسان قائلیم، بایستی در سطح فرد تعریف شه و نه گروه‌های بشری. ملی‌گرایی افراطی (همان ناسیونالیسم)، برابری‌طلبی متوهّم (همان کمونیسم) و قدرت‌طلبی مذهبی اونجایی منحرف شدن که کرامت رو برای جمعی مخصوص و محدود تعریف کردن. و بعدش گفتن: "خب چرا بقیه را نکُشیم تا فقط اون‌هایی که کرامت انسانی دارن بمونن؟!

می‌شه حدس زد که خیلی‌ها مخالف وضع موجودن. سوالم اینه: آیا هیچ تفکر منسجمی برای ارائه و اجرا داریم که به این فجایع ختم نشه؟ آیا جامعهٔ ما آمادگی مواجهه با فردگرایی رو دارد؟ اگه نه در بهترین حالت حکومت بعدی‌مون یکی مثل شاه می‌شه. نه اینکه الزاماً حکومت شاه بد باشه؛ منتها هزینهٔ براندازی پیش رو، اون مدل رو از صَرفه می‌ندازه. شاید برای اینکه برای فردایی بهتر آماده باشیم و وضع بهتری تحویل نسل بعدی‌مون بدیم، بهترین کار این باشه که اندیشه‌مون رو سیقل بدهیم.

تشکّر

مرسی که همراه رازوَرزی بودی. کیف کردم باهات گپ زدم.

توی قسمت بعدی هم می‌خوام جلوۀ اقتصادی لیبرالیسم رو بررسی کنم. یکم تاریخ و یکم اقتصاد یاد می‌گیریم با هم.

تا اون موقع مراقبت کن.

لیبرالیسمآزادیاقتصادسیاستایدئولوژی
دانش‌آموختهٔ مدیریتم. از تجربه‌ها، اندیشه‌ها و دغدغه‌هایم خواهم نوشت. ✍️
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید