(این بخشی از روزنوشتهایم است. کمی از رابطهام با بلو را شرح میدهد.)
صبح که از باشگاه با حال خوش به خانه برمیگشتم، توجهام به رنگها جلب شد. ترکیب صورتی و سفید چشمم را گرفت. لحظهای سفید را با آبی فیروزهای کمرنگ تصور کردم؛ خیالم نواخته شد. آبی بسیار زیباست. من را به یاد زیباییها، آسودگیها، صمیمتها و بسیاری حس و مفهوم دلنواز میاندازد؛ به یاد آغوشی رهاییبخش، یا بوسهای آهسته بر لب آنکه دوستش داری، فشردن دستی که صمیمیت بین دو دوست را منتقل میکند و صدای نفسی که در کنار گوشی شنیده میشود. فیلم "Blue Is the Warmest Colour" را ندیدهام، اما این عنوان چیزیست که من راجع به آبی فکر میکنم.