مردم نباید کالایی بیکیفیت و بلااستفاده را بخرند. یا شاید هم ما نباید سرشان کلاه بذاریم. همه این رنگها و فونتها و تصاویر جذاب تبلیغاتی برای چیست؟ تبلیغ عموماً زیبا کردن کالاییست که مردم نیازی ندارند بخرند اما کارخانه ها نیاز دارند بفروشند.
«دیزاینر ها یک بحران ایجاد کرده اند و البته می توانند برطرفش کنند.» -کاله لاسن-
تبلیغات به بهترین و وسوسه کننده ترین شکل ممکن دروغ می گویند. ماهیتشان همین است. شما دروغِ کادوپیچ شده را میخرید, استفاده میکنید و میفهمید سرتان کلاه رفته. تازه اگر خوش شانس باشید و بفهمید؛ که در این صورت احتمالاً دیگر سمت آن برند نمیروید. تا زمانی که دروغ جدیدی برایتان بسازند.
هیچکس راستش را نمیگوید و کاملاً بدیهی است. برندها دوست ندارند شما متوجهی واقعیت شوید. کدام شرکتی را دیدهاید که جار بزند: نصف وزن خالص محصولش شکر است. (سس هاینز خیلی به این قضیه افتخار نمیکند. برای همین روی لیبلش چیزی نمینویسد.)
چه لزومی دارد واقعیت روی بسته بندی ها درج شود؟ ظاهراً برای هیچکس هم اهمیتی ندارد. مردم در بی اطلاعی همیشگی به سر میبرند. کارخانه ها و خودِ ما (گرافیکدیزاینر ها) هستیم که آن ها را بی اطلاع نگه داشته ایم. محصول را خواستنی و حقایق را چال کرده ایم جایی که دیده نشوند.
میتوانیم دروغ شرکت ها را تزئین نکنیم؟
بله میتوانیم! این همان است که به آن وجدان میگویند.
شاید بگویید «اگر پروژه را قبول نکنم مطمئناً شخص دیگری انجامش میدهد و به جای من پول خوبی میگیرد.» دقیقاً همینطور است ولی باید ببینید حتی اگر نیاز شدید به درآمدش هم داشته باشید میتوانید وجدانتان را زیر پا بگذارید؟
فکر کنید هر بار که مشتری ای آن جنس را میخرد ضرر میکند. شاید شما کسی نبودید که واقعیت را کشته ولی قطعاً شما هستید که بیل برداشته و جنازه اش را دفن میکند. شما کار اصلی را انجام دادید و اگر بیل (مهارتتان) نبود هیچوقت برندها موفق نمیشدند محصولاتشان را بفروشند.
شما مسلماً نمیتوانید بسته بندی ای دیزاین کنید که حاوی اطلاعات شوکه کننده باشد. نمیتوانید همهی حقایقی که برندها نمیخواهند فاش کنند را با فونت درشت بگذارید کنار لوگو. پس راه حل خیلی روشن و واضح است: برای تولیدکننده ای کار نکنید که به مصرفکننده دروغ میگوید... یا اصلا تبلیغ نکنید!
فرض کنید به فروشگاه رفته اید و جنسی را خریده اید فقط چون بسته بندی بینهایت زیبایی داشته. برجستگی روی در, رنگ و لعاب, فونتی که استفاده کرده و غیره. همه ویژگی هایش شما را مجاب کرده تا آن را به خانه ببرید. فرضاً محصول مورد نظر یک ویفر است.
چه اتفاقی بعد از باز کردن ویفر و چشیدن آن میافتد؟ شما میفهمید اشتباه کرده اید زیرا محصول را از ظاهرش قضاوت کرده اید و فکر میکردید قرار است خوش طعم ترین ویفری باشد که تا به حال خوردهاید. تبلیغات همین است. در این رقابت بزرگ همه اصرار دارند بگویند من بهترین ام.
ما هم خودمان را گول میزنیم هم مردم را. نیازی نیست به کمپانی ها و برندهایی کمک کنیم که از روی همه رد میشوند. باید چرخه را از بین ببریم. تنها راه نجات تنظیم یک سیستم فکری (اصول, عقاید, و به نوعی بیانیه ای شخصی) و پایبندی به آن است. به این شکل میتوانیم همه چیز را تغییر دهیم و به اصلمان بازگردیم.
بازگردیم به آن روزهایی که صدها برند برای فروش برنج وجود نداشت و ما با کیفیت ترین برنج را مستقیماً از خود تولید کننده میگرفتیم. همان روزهای خوشی که گرافیکدیزاینر ها چیزی جزء واقعیت, روی بستهبندی نمینوشتند. زیرا کسی نبود که برای سود بیشتر مجبورشان کند دروغ بگویند.