سلامما قبلا درباره ی دوست یک روح چگونه است را تعریف کردیم حالا می خواهیم زندگی گذشته از بدنیا امدن و مرگ یک روح را تعریف کنیم.
روز ۱ فروردین سال ۱۴۴۵
هی روزگار الان با دفتر خاطراتی که به من و دوستانم نازل شده دارم یک چیزی می نویسم.می دانی وقتی یک روح می اید به بهشت می خواهد خاطرات گذشته را به یاد نیاورد ولی من اینطوری نبودم الان ۵۹ سال است که دارم فکر میکنم چه گذشته ی خوبی دارم الان داستان زندگی ام را تا دبیرستانی ام می گویم.
وقتی به دنیا امدم یک پسر ابر شلوغ و مزاحم بودم روز ها می خوابیدم شب ها هم جیغ و داد میکردم.وقتی بزرگ شدم و وارد مدرسه شدم اتولین حرف الفبا را یاد گرفتم و اون را تمرین می کردم هی دلم تنگ شده ، من ۵۹۰ سال در بهشت بودم.خب بعد چهارم با شبر اشنا شدم و بعد بیماری پوستی گرفتم و خوب شدم تا دبیرستان رسید من ان موقع خارج بودم و دختری مو طلایی با کت سبز رنگ با چشمان ابی بود و دوست داشتم با ان ازدواج کنم و در دانشگاه هم دیدمش تا بهش گفتم که باهام ازدواج می کنی بعد عقدمان و حنایی و عروسی مان را گرفتیم و بعد از دو سال و نه ماه صاحب بچه شدم و اسمش را مرلین گذاشتیم.
بعد بخاطر سرطان من داشتم تلیویزیون می دیدم و فیلم ترسناک بود و تا صحنه ی وحشتناک را دیدم شکته کردم و مردم.
و به بهشت امدم و منتظر قیامت هستم.
لایک و دنبال و کامنت فراموش نشه!!