بسم الله النّور
دل به سودای تو بستیم خدا میداند
وز مه و مهر گسستیم خدا میداند
ستم عشق تو هر چند کشیدیم به جان
ز آرزویت ننشستیم خدا میداند
با غم عشق تو عهدی که ببستیم نخست
بر همانیم که بستیم خدا میداند
خاستیم از سر شادی و غم هر دو جهان
با غمت خوش بنشستیم خدا میداند
به امیدی که گشاید ز وصال تو دری
درِ دل بر همه بستیم خدا میداند
دیده پر خون و دل آتشکده و جان بر کف
روز و شب جز تو نجستیم خدا میداند
دوش با «شمس» خیال تو به دلجویی گفت
آرزومند تو هستیم خدا میداند
(شمس مغربی)