به نظر میرسد اینکه نخستینبار چه کسی یا کسانی، در چه تاریخِ مشخص و در کدام جغرافیای معیَّن، رؤیای زندگانی نیکوتر را در ذهن پروراندهاند، هرگز قابل شناخت نباشد؛ زیرا هر زمان و هر مکان که انسانی زیسته، اندیشهی «بهزیستی» تا اندیشهی «بهترین زیست» نیز پیوسته با او بوده است. در نتیجه، به این خاطر که از چیستی و چگونگی اندیشههای نانوشتهی بشر اطلاعات دقیقی در دست نیست، نمیتوان مبدائی را به عنوانِ آغازِ آرمانشهرگراییِ انسان یا اتوپیانیسم، نقطهگذاری کرد. از طرف دیگر، تحولات رنسانس در طول تاریخ مبدائی برای تلقیای دیگرگون از خدا، انسان و طبیعت است و بر اندیشهی متفکران پساخود سایه افکنده، به طوری که دیگر نمیتوان به آسانی مطمئن بود مفاهیم و تعابیری که منسوخ و متروک نشده و امتداد یافتهاند و هنوز به کار برده میشوند همان معنای پیشارنسانس را دارند یا خیر. پس، بنا بر آنچه به موضوع نوشتار حاضر نزدیک است باید پرسید: «آیا گسستی در تلقی متفکران از مفهوم آرمانشهر رخ داده است؟» و «آیا اتوپیا معنای جدیدی در جهان مدرن دارد که متمایز از جهان سنت است؟»
آنگاه که از جامعهی ایدهآل، مطلوب و خوب سخن گفته میشود، مهمترین مسئله، تقدم درک اندیشمند از تفاوت جهان سنت و جهان مدرن است. کاربرد نادقیق الفاظ و به تبع آن فهم نادقیق از معنا یکی از اساسیترین آفتها و خطیرترین رهزنیهای مطالعه و پژوهش در زمینهی آرمانشهر و اتوپیا است. با این روایت، صدرا از جمله متفکرین جهان سنت است و جهان سنت جایی است که در آن درک تام و ایستایی از آرمانشهر وجود دارد. به بیان دیگر، آرمانشهرِ جهانِ سنت، مکانی، یا دقیقتر، نامکانی است که همه چیز در آن به حدِ نهاییِ کمالِ خود رسیده است؛ صد در صد خیر، صد در صد نیکویی و صد در صد حسن تحقق یافته است و هیچ خوبیای نیست که در بوتهی امکان، مکنون باشد یا امری وجود ندارد که بتوان بهترش را متصور شد؛ بلکه همه چیز، بهترین است. میتوان گفت که صفات تفصیلی در زبان و ادبیات ساکنان آرمانشهر جایی ندارد؛ زیرا برای توصیف پدیدههای آرمانشهر تنها میبایست از صفات عالی استفاده کرد. چه بسا در زبان صدرا میتوان تحلیل را از صفات عالی فراتر برد و گفت که آرمانشهر در جهان صدرایی، آرمانشهر مصدرها است. همچنین حرکت و تغییر که از مشخصههای جهان ماده است در جهانی که به سرحدکمال رسیده راه ندارد؛ از همین روی است که از لفظ «تام و ایستا» استفاده میشود. همه چیز در سکون و ثبات به سر میبرد. از دیگر ویژگیهای آرمانشهر در جهان سنت، وجه متعالی و الهی بودن آن است؛ به تعبیری دیگر، هم در به وجود آمدن آرمانشهرها الهههای اسطورهای یا خدای ادیان نقش مستقیم یا غیر مستقیم دارد و هم انسانهای ساکن در آرمانشهر علاوه بر رفع نیازهای مادیشان در آرامش، نور، لطف و توجه الهی هستند. درست به همین خاطر است که مفاهیمی چون رستگاری و نجات با ادبیات سنتی آرمانشهر پیوند خورده است و نمونهی اعلای آرمانشهرِ جهانِ سنت یا خودِ بهشتِ ادیان است یا بهشتگون توصیف میشود؛ چراکه به قول برخمان در کتاب آرمانشهر واقع بینها:
بهشت را نمیتوان از چیزی که هست بهتر کرد.
در دیگر سوی اما، تلقی متفاوتی از جامعهی ایدهآل و آرمانی وجود دارد. جایی که به تعبیر داوری اردکانی، غرب نامیده میشود و مراد از آن، غرب جغرافیایی نیست؛ بلکه گونهای از تفکر است که در غرب ایجاد شد؛ ولی در غرب محدود نماند.
«نسبت انسان با جهان تغییر کرد»؛ این بهترین و دقیقترین عبارتی است که میتوان دربارهی نقطهی صفر رنسانس در نظر گرفت؛ البته اگر بتوان اساساً برای رنسانس نقطهای صفر قرار داد؛ زیرا رنسانس یک اتفاق ناگهانی و گسسته از تاریخ نبود، بلکه نتیجهی فرایندی بود که داشت در طول تاریخ طی میشد. حتی میبایست با مسامحه و وسواس از واژهی «نتیجه» استفاده کرد. بنابراین، آنچه باقی میماند این نکته است که در تحلیل پدیدهها، مفاهیم و اندیشهها باید «احتیاط عالمانه» داشت. جهان پسارنسانس، جهان نویی است با درک نو و مفاهیم نو.
در این اثنا، «اتوپیا» یکی از همین مفاهیم نو به شمار میرود که صرف شباهتهای ظاهریش با «آرمانشهر» نباید اهل تحقیق را به اشتباه بیاندازد و با کاربست نادقیق آن، ایشان را از بنیانها و ریشههای موجود غافل کند. اصلاً نگارندهی این سطور برای تاکید بیش از پیش روی این تفاوت، آنگاه که از سنت نوشت از تعبیر «آرمانشهر» استفاده کرد و اینگاه که از جهان مدرن میگوید، تعبیر «اتوپیا» را به کار میگیرد.
ایدهی توماس مور در کتاب اتوپیا را از دو جنبه میتوان محصول رنسانس دانست و نیز از همین دو جنبه متوجه تفاوت «اتوپیا» در جهان مدرن و «آرمانشهر» در جهان سنت شد.
نخست آن که اتوپیا نتیجهی یک منطق اومانیستی است. بر اساس این کشف که انسان صرفاً برای پذیرش سرنوشت خود وجود ندارد، بلکه برای استفاده از عقل و برای ساختن آینده است که زندگی میکند، صورت بندی میشود. به تعبیر دیگر، در رنسانس انسان کشف کرد که گزینههای جایگزینی برای جامعهای که در آن زندگی میکرد وجود دارد، از نیروی بینهایت عقل آگاه شد و فهمید که ساختن آینده در دستان خود او است. بنابراین اتوپیا انسان محور است؛ به این معنا که به شانس یا دخالت نیروهای بیرونی: طبیعی یا الهی برای تحمیل نظم بر جامعه تکیه نمیکند. جوامع اتوپیایی با انسانها و برای انسانها ساخته شدهاند. دومین ویژگی اتوپیا ناتمام، غیرایستا و فرایندی بودن آن است. به بیان دیگر، اتوپیا نسخهای پیشرفته، بهبودیافته و جایگزین برای وضعیت فعلی و جامعهی کنونی است؛ لذا انسان همراه میتواند در نقطهای بایستد و گامی بهتر و نیکوتر را متصور شود، برای تحقق آن تلاش کند و سپس به آن دست یابد و پس از آن باز هم به اطراف نگریسته و طرحی بهتر از طرح پیشین برگزیند و برای تحققش بکوشد و این «فرایند بهتر شدن» تا ابد ادامه یابد، بدون آن که نقطهی بهترین، پایانی و کامل را در نظر داشته باشد. همان طور که اسکار وایلد مینویسد:
«[...] و وقتی بشریت به آنجا میرسد، نگاهی به بیرون میاندازد و با دیدن سرزمینی بهتر دوباره به راه میافتد. پیشرفت تحقق اتوپیاها است.»
بنا بر آنچه تاکنون گفته شد، به نظر میرسد بتوان فهمی از گفتهی کریشان کومار به دست آورد زمانی که میگوید:
«اتوپیا جهانی نیست. این تنها در جوامعی با میراث کلاسیک و مسیحی؛ یعنی فقط در غرب ظاهر میشود.»
هرچند کریشان کومار سرسختانه معتقد باشد که در جوامع غیرغربی اتوپیا وجود ندارد و از این منظر فراتر رود و هرگونه آرمانشهرگرایی و آرمانشهرپردازی در جهان سنت را نفی کند که به نظر نگارنده، نگاهی قابل نقد است؛ اما از آن جهت که تفکیکی میان غرب مدرن و ریشههایش با سایرین میگذارد، دقت و ظرافت قابل تاملی دارد.
به بیان دیگر و بنا بر آنچه در سراسر این نوشتار کوشیده شد تا تبیین شود، بله، اتوپیا فقط در جهان مدرن است که امکان تحقق یافته؛ اما آرمانشهر تقریباً در تمام جوامع پیشارنسانس و پیشامدرن وجود دارد؛ زیرا این آن نیست.
جمعبندی نهایی آن که آرمانشهر و اتوپیا در عین حال که بر سر مفاهیمی اصیل از جمله امید و رویای مشترک، هم راستا و هم داستان هستند؛ در نوع نگاهی که به جهان دارند، متفاوت اند و اهتمام به همین تفاوت بنیادین است که پیش از ورود به مطالعه و پژوهش در زمینهی آرمانشهر یا اتوپیا حائز اهمیت خواهد بود.
✍🏼 نگارنده: هانیه دارائی