نشر جهان درونم، فردیتم و خلاصه ای از تجربههای شخصیم بدون تضمین دقیق یا زیبا بودن :). کانال تلگرام: https://t.me/Philosophical_things
دوگانۀ اشرف-خلخالی: خطری در کمین اعتراضات
در روزهایی که گذشت و پس از نوشتن زیر بیرق بهشت، شاید هرروز بخش زیادی از ذهنم درگیر تحلیل اتفاقاتی بود که در حال رخ دادن است. هرروز از چند منبع متفاوت و ضد هم اخبار مختلف را دنبال کردم تا شاید بهتر بتوانم بدون هیچ پیشتصویر(pre-image) خاصی و تا جایی که در توان دارم بدون تعصب و جهتگیری حداقل برای خودم حقیقت را تشخیص دهم. به بهانۀ همین نوع بررسی و کنکاشِ منابع مختلف و بعضاً افراطیِ هردو طرف، تا منتهای رادیکالیسم دو سمت ماجرا را تا مغز استخوان حس کردم. در دانشگاه، هم افرادی را دیدم که اگر سیاه پوشیده باشید کافرتان میدانند و تف به صورتتان میاندازند هم کسانی که اگر اعتقاد نداشته باشید که باید سمت مقابل را سر برید و بهتر است با تیرباران خونشان را بریزیم نه گیوتین، در همین حد مخالفت هم برنتابیده، رو به قبله به نیت زن و زندگی و آزادی ذبحتان میکردند تا دیگر جیرهخوار بازی در نیاورید بیشرفها!

یک سمت میخواهد خلخالیوار نصف صف را حبس ابد بدهد نصف دیگر را اعدام، و در این شرایط دغدغۀ تو اگر قمه نکشیدن برای معترضان در دانشگاه و فحش خواهر و مادر را به این کفار مرتد شده کشیدن نباشد منافق بیغیرت/بیناموس/بیدین/بیوطن هستی؛ آن یکی هم میخواهد شعبۀ دوم اردوگاه اشرف را به وسعت ایران تأسیس کند و "تو این شرایط که مردم دارن کشته میشن تو x میکنی؟" ذکر هر ساعتشان است و شما جای x هر مصداقی از "زندگی" بگذارید اعم از رستوران رفتن، ورزش کردن، بازی تیم ملی را دیدن، درس خواندن و اساساً هر کتاب غیر مبارزاتی "در این شرایط" خواندن، خندیدن با صدای بلند در خیابان، آهنگی که ریتم داشته باشد حتی اگر مضامینش شاد نباشد گوش کردن، بستنی خوردن، جوراب رنگی پوشیدن، یک لحظه غمگین نبودن در ذهنتان و اساساً غلط زیادی میکنید متن مینویسید و شما هم دور از جان این متن را میخوانید بیشرفها؛ الآن وقت مبارزه است، جای زر زر زیادی کردن در ویرگول و تلگرام و چیز میز نوشتن وقتت را بگذار کوکتل مولوتف درست کن.

هردو طرف در شعارهای غیر کاف دارشان "زندگی" پررنگ است. اما همزمان در مبارزه برای "زندگی" نقض غرض[1] کرده و خودشان به سلب زندگی و محروم کردن دیگران از "زندگی کردن" رسیدهاند. هردو طرف به دیگری دیکتاتور و توتالیتر میگویند درحالیکه در مبارزه ضد دیکتاتوری، خود خیلی زیرپوستی و آرام آرام به توتالیتاریسم در روش مبارزه و اندیشه دچار شدهاند.
[1]: تعریف: وقتی برای هدف A از روش B استفاده میکنید اما در نهایت با همین روش خود A را مختل میکنید)
اما گل مشاهدات من از رادیکالهای دو جناح این نتیجهگیری است: جنبش و حرکتی که نیاز به سلب زندگی و رادیکالیسم پیدا میکند و برای ادامۀ راهش لازم میبیند هر مظهر غیر یأس و بحران و افسردگی و غم را تکفیر کند (به این روزها و بازیهای تیم ملی که یک طرف میگوید این بیغیرتها سرود نخواندند و طرف دیگر میگوید این بیشرفهای حکومتی را وقتی به تهران رسیدند در خیابان مثله کنید توجه کنید) یعنی برای ادامۀ حیات خود نیاز دارد به انباشت سیاهی. این احساس نیاز خود نشانهایست از سرطانی که آن زیر خوابیده و آن نداشتن حمایت کافی مردمی و نداشتن انباشت عقلانی کافیست که رادیکال نیاز میبیند برای جبران این دو نداشته آنقدر انباشت کثافت و سیاهی و تکفیر استفاده کند تا ملت به یک نقطۀ انفجار "احساسی" برسد و نه عقلانی.

چه طرفدار نظریۀ پایان مماشات باشند که علم یزیدش آرتین و شهدای شاهچراغ است و میگوید بس است دیگر، کثافتهای بیوطن را به جای ساچمه با کلاش و ژ3 "جمع" کنید و جای "مماشات" نیست، همه چیز سیاه است و همه را دارند با کوکتل مولوتف و چاقو وسط خیابانها میکشند و شما بیناموسها حرف از عدم رادیکالیسم و "زندگی" میزنید؛ ولی در اعماق دلش بابت تکه تکه شدن آن پانزده نفر در شاهچراغ و معلوم شدن حق و باطل برای کفار و "وسطبازان" به قدر نهایت شاد است و دعا میکند کاشکی حکومت کمی دست تروریستها را باز بگذارد و امنیت مختل شود تا سیاهی در جامعه فوران کند و اینها که خوشی زیر دلشان زده خودشان را جمع کنند؛ چه طرفدار نظریۀ شیمیدرمانی باشید که میگوید آنقدر تحریم کنید و آنقدر بروید پاساژ آتش بزنید و کاسبها را به "اعتصاب اجباری" بکشانید و هرکس فوتبال میبیند را به صلیب بکشید که ملت مجبور شود فوران کند. اما این فوران از سر سیاهی "مصنوعی" و تشدید شده توسط رادیکالها است و نه فوران عقلانی. شده داستان کسی که شیر مانده خورده ولی فاسد نبوده، حالش کمی بد است اما نه آنقدر که بالا بیاورد ولی دو نفر بالای سرش به زور انگشت ته حلقش میکنند که بالا بیاورد و سیانور را تف کند هرچند این بدبخت بگوید به ولله سیانور نخوردم.

آقایان! در مهاباد کار به سنگربندی رسیده! دیگر این از آن نظریههای به قول شما "وسط بازانه" نیست که تا بگوییم طرف مقابل را تکفیر نکن، ذبح نکن،دهانمان را خرد کنید بگویید: "وسط باز، این تزها مال ارزشی/برانداز هاست". جنگ شهری و جنگ داخلی در رادیکال بازیهایتان تا دم گوشمان رسیده! و در این میان ما "میانهها"ی بیزار از رادیکالیسم دوطرف باید قلم بزنیم، صحبت کنیم و اجازه ندهیم خلأ تفکر و صحبت منجر شود به چیزی که نباید بشود. اعتراضات درستمان دارد وسط اردوگاه اشرف و خلخالی دوقطبیخور میشود! وقتش است فریاد اعتراضی و انتقادی که به حق بلند شد را از دست رادیکالها و زامبیها بیرون بکشیم...
پینوشت1: درمورد رویای اردوگاه اشرفی سرپوشیده به وسعت ایران صحبت کردم، دو مطلب زیر را بخوانید تا وحشت کنید از شدت شباهت میان حرفهای رادیکال این روزها که با بازیهای تیم ملی به اوجش رسید با شرایط اردوگاه اشرف تحت ادراۀ مجاهدین:
اردوگاه اشرف، مصاحبۀ رادیو فردا با عضو سابق مجاهدین خلق
اردوگاه اشرف، مصاحبۀ خبرآنلاین با عضو سابق مجاهدین

پ.ن2: در آخر تکهای از کتاب ابله داستایوفسکی که انگار دقیقاً شرح خون دل این روزهاست گذاشتم؛ حتماً بخونید...:
"واقعیتی که من حرفش را می زنم اینست که آزادی خواهی روسی حمله به نظام حاکم بر امور نیست، بلکه حمله به اصل امور است، به خود امور، نه به نظام برقرار. آزادی خواهی ما کاری با نظام برقرار در روسیه ندارد، میخواهد خود روسیه را براندازد.آزادی خواهی که من صحبتش را میکنم کار را به جایی رسانده است که روسیه را انکار می کند، از مادر خود بیزار است و برای نابودی آن شمشیر کشیده است. واقعیات ناساز و نابسامانیهای روسیه اسباب خنده و وجد او میشود. او از عادات توده و رسوم روسی بیزار است. به تاریخ روسیه و هرچه روسی است کینه می ورزد. اگر برای او عذری باشد همان است که نمی فهمد چه می کند و کینه خود را به روسیه ثمر بخش ترین آزادیخواهی می شمارد. (وای که چه بسیار در کشورمان با آزادی خواهانی بر می خورید که طرف تایید و تشویق دیگرانند ولی در حقیقت شاید خود ندانسته مرتجعانی بسیار سبک مغز و کوته فکر و خطرناک اند.)
بعضی از آزادیخواهان ما تا همین چندی پیش این بیزاری از روسیه را می شد گفت یکجور عشق حقیقی به میهن می شمردند و به خود می نازیدند که بهتر از دیگران به ماهیت این عشق پی بردهاند. اما امروز دیگر بی پرده حرف میزنند و حتی از عبارت «عشق به میهن» شرم دارند و حتی مفهوم آن را مطرود می دانند و کنار گذاشته اند، چون آن را زیان بخش و بی معنی می شمارند. اینجور آزادیخواهی که حتی از وطن خود بیزار باشد هیچ جا پیدا نمی شود."
| ابله، داستایوفسکی |
مطلبی دیگر از این نویسنده
دو مطلب کوتاه در باب مغزگرایی هابزی از دو نویسنده عمیق
مطلبی دیگر در همین موضوع
ساختن یک ملت
بر اساس علایق شما
من حریصم،عزیزم...