پیاده گرد
پیاده گرد
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

هنر زندگی!


دیروز یه مراجعه داشتم به یکی از شهرهای اصفهان. تقریبا یک ساعت و نیم فاصله با اصفهان و به خاطر کرونا از صبح ساعت 7 که از خونه بیرون زدم تا ساعت 7 شب که برگشتم هیچی نخوردم. مثل همیشه با دو تا ماسک و لب به هیچی نزدم و مشتری بنده خدا خودشو کشت. اینقدر که گفت هر چی بگی هر چی تو بخوای اصن میارم بیرون شرکت. اصن میگم همه از شرکت برن بیرون. بنده خدا هر کاری کرد من لب به هیچی نزدم.

این دو سال همش همین وضع بوده. من هر مراجعه ای که داشتم هیچی نخوردم و خب طبیعتا روی روح و روانم خیلی اثر گذاشت.

وقتی رسیدم خونه تقریبا جنازه بودم. یه قرص سر درد خوردم و خوابیدم.

تمام امروز مریض بودم. خلقم گرفته بود و ناراحت بودم. حس سرخوردگی. شکست. عقب موندن. زیر بار زور و ظلم بودن. همه چی قاطی هم.

قابل توصیف نبود. تا اینکه همه چیز دست به دست هم داد و عصر زدم زیر گریه. فکر کردم واسه چی دارم تلاش میکنم. آخرش قراره چی بشه. من که هر چی میرم جلو بدتر میشه. من که از هر راهی میرم بدترین ها اتفاق میوفته برام. من که شدم مسخره ی روزگار و هزاااار فکر و خیال دیگه.

تا اینکه رفتم ی * و * ت * ی * و * ب و ویدئوی جدید فرانا رو دیدم راجع به کریسمس. یه جای از ویدئو که داشت گریه میکرد گفت بالاخره زندگی همینه و هنر اینه که تو شرایط سخت بشه مدیریت کرد احساسات و افکارمون رو وگرنه تو شرایط خوشی که همه میتونن حرف خوب بزنند و کار درستو انجام بدن.

این حرفش تلنگر به جایی بود تا یادم بیاد هنر زندگی مدیریت بحران و تصمیم گیری درست تو شرایط سخته.

سلام. اینجا از روزمرگی هام مینویسم. به وبلاگ من خوش آمدید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید