معشوقهٔ شوالیـه
معشوقهٔ شوالیـه
خواندن ۱ دقیقه·۲ ماه پیش

چشمهایش خون باریدند؛


کارم شده بود نشستن روی این تپه و خلوت با تو، از درون آرام بودم وقتی که هر لحظه ام که با تو می‌گذشت. از تنهایی میگفتی ولاغیر درحالی که روزم را کنارت به شب میرساندم.
گلی که امروز صبح چیده بودم خشک شده بود! عیبی نداشت؛ چرخیدم که آن را به تو بدهم
اما نبودی!
هراسان دور خود چرخیدم نبودی!
عطرت بود ولی تو نبودی!
ساز دهنی‌ات بود ولی تو نبودی!
گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم!
باز هم نبودی؛
هراسان راه خانه را در پیش گرفتم
در راه با چشم هایشان مرا می‌خوردند!
با انگشت های کریهشان به همدیگر نشانم میدادند!
با صوت جهنمیشان می‌خندیدند و بیصدای لب می‌زدند «باز خون گریه کرده! »
ترسیدم، دستی به زیر چشمانم کشیدم، دستانم خونی بود!
آه یادم آمد؛
تو سال هاست مرده بودی!
روی همان تپه!
و من بازهم برایت خون گریه کرده بودم...

_چشمهایش خون باریدند،
معشوقه شوالیـه

اشکخونمعشوقهداستان
یک دختر فرفری‌ که متولد ۲۷ مرداد سال ۸۵ زیر آسمون مست مشهد، به سبک معرف الان ENFP ؛ گفتیم: در انتظار شوالیه، به یاد شوالیه بنویسم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید