در اینجا من به سمت کتابخونه حاشیه خیابان افکارم میرم و دربین رنگین کمون کتابا و ماجراها غرق میشم امید رو لمس می کنم و ترانه ی عشق و دانایی شما رو می شنوم .واژه واژه رو می بوسم و کلمات رو به آسمون می پاشم . بله من شیفته ی کلمات شدم . کلماتی که هر چه بیشتر بر من نازل بشند ، پیامبر وجودم بیشتر عروج می کنه . من خودم رو هم اکنون و اینجا آغاز می کنم و بهاری پر از نفس کشیدن رو به زمستون سرد قلبم هدیه میدم . من پرده های حریر وجودم را کنار زدم و اوج گرفتم و این است آغاز من...
پی نوشت: پس این رو بدونید که هیچوقت برای ساختن و شروع کردن دیر نیست .