پینوکیو
پینوکیو
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

به نام پدر

مدتی قبل بابا باید می رفت تامین اجتماعی تا بیمه ام رو قطع کنه.تا خودم بتونم از سمت بیمارستان بیمه بشم.

کارای اداریش که تموم شد تماس گرفت، صداش می لرزید. می گفت الان یه برگه دستمه که میگه دیگه تحت تکفل بیمه ایِ من نیستی!

لبخند زدم و گفتم خب بهتره که بابا جون از این ماه پول کمتری میدی !

بغض کرد. گفت نمی فهمی چی میگم...

قطع شد

هم بیمه

هم تلفن

پی نوشت: شده دلتون بوی کسی رو هوس کنه؟

از دیشب بدجور نگران مقاله ام شدم

نازک نارنجی نیستم اما بی هوا چندین بار با کابوس شنبه بیدار شدم و باز غصه خوردم و بغض قورت دادم تا خوابم ببره

دم دمای صبح بود زنگ زدم به خانه مان.

مامان و بابا ،هردو سعی داشتن ارومم کنند .بابا از خاطرات و فیزیک و پلاسما و فرمول های اجق وجقش می گفت .چیزی سردر نمی آوردم اما صدایش بو داشت انگار

بلعیدم و خوابیدم تا همین دقایقی پیش که زنگ زد و گفت عکس پروفایل تلگرام منو دیدی؟؟


دیدم. تصویری از من و خودش


خواستم بگویم بهترین حس دنیاس بودنش... داشتنش...

خواستم بگویم یک روز که بزرگ تر شدم ، بلدتر شدم، ادبیاتی ، لغاتی چیزی پیدا می کنم که بفهمانمش...

همین


بگذار پینوکیوی دروغگوی قصه ات باشم ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید