پادباز
پادباز
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

شب هرگز کاراکاس را ترک نخواهد کرد

از نشر خوب
از نشر خوب


✍️کتاب شب هرگز کاراکاس را ترک نخواهد کرد اثری از کارینا ساینس بورگو نویسنده ای از دل ادبیات لاتین، که روایتگر انقلاب ، آشوب ،مرگ و بقا در تجربه زیسته آدلایدا فالکون در کاراکاس قلب ونزوئلا است.داستان با آدلایدا فالکون راوی و شخصیت اول قصه، با از دست دادن مادرش شروع می شود و با خاطراتی از مادر از دست رفته و وطن از دست رفته اش ادامه می یابد. پس از آشنایی با برخی شخصیت های محوری در کتاب از جمله همسایه ها و خاله هایش و قصه هایشان وارد حال و هوای آشوبناک و تلخ تری از زندگی کنونی آدلایدا در کاراکاس شده و با تلاش او برای صرفاً بقا و نقطه عطف داستان که برخورد او با جنازه ی یکی از همسایه هایش است روبرو می شویم.
کتاب هر چه از میانه دور تر می شود و جلوتر می رود از تک گویی بیشتر خارج شده و دیالوگ ها ، گفت و گو ها و حوادث بیشتری را شاهد می شویم که خود از نکات مثبت کتاب است. اما گاهی در میانه هیجانات و اتفاقات کتاب دوباره آدلایدا با هجوم خاطرات زندگی گذشته اش مواجه می شود و ما باید چندین صفحه را با او به کوهستان های کاراکاس، اتوبوس بین شهری، موزه ها و مسافرخانه ی فالکون و حتی توصیفات زیاد از یک خوراکی محلی همراه شویم تا دوباره به روایت اصلی متن و تراژدی جدید او یعنی بقا در بحبوحه آشوب و غارتگری بازگردیم و این می توانست خواننده را گاهی از ادامه دادن خسته کند.
اما نقطه عطفی که جلوگیری می کرد از متوقف ساختن خواننده در چنین موقعیت هایی قلم قوی و شاعرانه و تک گویی های قوی نویسنده بود.صد البته که این فلش بک ها هم اکثر اوقات به نظر من طبیعی می آمد و آن هم به این دلیل که برای آدلایدا تنها معنا های زندگی اش درحال از بین رفتن بودند و کنار آمدن با این موضوع اصلا راحت نبود.این دو معنا شامل مادرش، تنها فرد مهم زندگی او(بجز دوره ی حضور موقتی مردی متبحر در روزنامه نگاری که او را هم قاتلان وطنی از او گرفتند) و وطن او که خاستگاهش و خاطرات کودکی اش در آنجا بود، می شد.اتفاقات سیاسی، تاریخی کتاب ارتباط مستقیمی با درام قصه داشت و حتی دلیل مرگ مادرش و رخ دادن این تراژدی ارتباط مستقیمی با دارو های تقلبی در بازار سیاه آنجا داشت. او فقط می خواست کاری کرده باشد که مادر بماند.و حتی پس از از دست دادنش هراس داشت که نکند قبر او را شکافته و همه چیز مادر را از زیر خاک بدزدند. دیگر هیچ چیز در وطن او سرجایش نبود. خانه اش را تحت هجوم از دست داده بود و حال فقط جنازه ی همسایه ی همسن و تقریبا مشابه از نظر ظاهری می توانست امید او به بقا باشد.آن هم با پاسپورت اسپانیا و تابعیت اسپانیای او.فرار از آدلایدا فالکون بودن و هویت واقعی اش و گذر از گذشته برایش بسیار سخت بود ولی چاره ای نبود. او باید دوباره زاییده می شد اینبار از رحم تنگ و تاریک وطن پیشینش تا ساقط نشود و بتواند زندگی کند.و چقدر سخت و غریبانه است این زایش دوباره، اما ممکن بود و او استفاده کرد از این امکان.
نقاطی از داستان که حس همذات پنداری و همدردی بیشتری با آدلایدا را در من بر می انگیخت بیشتر مرتبط با آن بخش هایی از قصه بود که او تلاش می کرد دل بکند. تلاش می کرد جدا شود از پوستین پیشین خود که بخش های زیادی اش را دوست داشت ولی حال برای بقای انسانی ناچار به ترک آن بود. و البته که هیچوقت این بخش ها در آدلایدای جدید یا اورورا پرالتای جعلی گذشته نخواهد مرد و همواره بخشی از او متعلق به مادر، خاله های خرافاتی و خیابان های کاراکاس و اکوماره خواهد بود.آدلایدا می گفت شب در کاراکاس خواهد ماند اما شاید زمانی روزنه هایی از روز تابانده شود.تا وطن مانده امید هست.



جملاتی از کتاب:

🔴پولی که به زحمت پخش می‌کردند حتی پیش از آنکه سوزانده شود ارزشی نداشت.ارزش دستمال سفره از اسکناس صد بولیواری بیشتر بود؛اسکناس‌هایی که وسط پیاده رو دود می‌شدند و به هوا می‌رفتند، و انگار خبر از آینده ای می‌دادند که انتظارمان را می‌کشید.

🔴لازم نبود کسی راه و چاه را نشانم دهد.زمان خودش همه چیز را یادم داده بود.سرنوشتمان را مدت‌ها قبل از آنکه زمانش فرا برسد با جنگ سرشته بودند.مادرم اولین کسی بود که به این شهود رسید؛ سال‌ها عمرش را صرف آماده سازی و ذخیره سازی کرد.محض محکم کاری انباری را طوری پر می‌کردیم که انگار قرار است حیوانی را پروار کنیم و تا ابد به او غذا دهیم.

🔴پسران انقلاب چنین قدرتی داشتند.در دو سوی خطی ازهم جدایمان می‌کردند؛ آن هایی که داشتند و آن‌هایی که نداشتند، آن هایی که می‌رفتند و آن‌هایی که می‌ماندند، آن هایی که می‌توانستی بهشان اعتماد کنی و آنهایی که نمی‌توانستی.

🔴این پادشاهی همیشه همینطور بوده است.....تمام آنچه ورم می‌کرد و به سیلاب عظیمی از هرزگی می‌انجامید از همین چیزها نشئت می‌گرفت.آن زمان می‌توانستیم قسر در برویم؛ ذخایر نفتی مان از پس صورت حساب‌های قلنبه مان برمی‌آمد،یا دست کم چنین تصوری داشتیم



کتابمعرفی کتابنقد کتابکتابخوانی
نوشته های یک شنونده از دنیای پادکست.امید که مفید واقع شود. https://t.me/podbuzz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید