ویرگول
ورودثبت نام
اشعار
اشعار
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

شعری در مورد گرگان



ستاره آباد


خوشا گوهرفشان صحرای گرگان

چراغانِ فلک، شیدای گرگان


زمین، دریای نور و قلّه اش ،طور

نشان معرفت ،سینای گرگان


افق تا کهکشان چون مخمل نور

نسیم کعبه در رؤیای گرگان


« نبینی باغبان چون گل بکارد»

بریزد دسته دسته پای گرگان؟


نگاهِ آبیِ «بی بیِ سبز»ش

نشانی دارد از دریای گرگان


به دستانِ بلورین، جنگل سبز

نهاده حلّه بر بالای گرگان


جهان ،مستِ خُمِ مهتابی اوست

بنازم نشئه ی صهبای گرگان


به تابستان و پاییز و زمستان

بهارستان بُوَد صحرای گرگان


شده ایران کوچک این گلستان

صفا می بارد از سیمای گرگان


هزاران آسمان در زیر پایش

ستاره جوشداز شب های گرگان


به لهجه،خوشترین گل ها فشانند

نژاده مردمِ والای گرگان


چراغ عاشقی بر خویش لرزد

چو بیند غمزه ی لیلای گرگان


مبادا از جهان گردد فراموش

حدیثِ حسنِ بی همتای گرگان


امیدخاطرم ،خندیدن اوست

زمان، دلبسته ی فردای گرگان



سروش سپهری

گرگان ۲/ ۲/ ۱۳۷۲


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید