ویرگول
ورودثبت نام
برنامه نویس تنها
برنامه نویس تنها
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

روز های تلخ روزگار


توی این چند ماه چند پروژه گرفتم و کلی پول در آوردم ولی مگه تمومی داره این بدهی ها

خیلی خسته شدم

چند با به فکر خودکشی افتادم ولی جراتشو نداشتم

خیلی دوران بدیه

فکر میکنم خدا فراموشم کرده

هرچی فکر میکنم من کار بدی نکردم که اینجوری باید تاوان بدم

حتی کسیو ندارم ضامنم بشه بتونم وام بردارم

برام دعا کنید

خیلی حالم بده

هر روز ساعت 6 از خونه میزنم بیرون و 12 شب برمیگردم.

بدتر از همه اینا یخچال خالی خونمونه که هر شب میبینم و خجالت میکشم اما خداییش همسرم به روم نمیاره ، ولی خودم که میفهمم

کاش میشد یه اتفاق خوب تو زندگیم بیوفته

کاش یکی پیدا میشد دستم رو میگرفت.

ولی من از خدا شکایت دارم ، یه عمر دسگیر بنده هاش بودم و هر کی هر کاری داشت نه نمی گفتم ولی الان تو شهر غربت دور از خانواده با کلی بدهی رها شدم.

ولی باز با خودم میگم حتما حکمتی داره.

کاش تموم شه این روزا

اتفاق زندگیمبدهیافسردهمرد تنها
دل نوشته های روزانه یک برنامه نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید