بعد از ماهها غم و غصه و درد و رنج تکراری که نه خواب داشتم نه خوراک، امروز یک گشایشی در کارم ایجاد شد و یه جون تازه بهم تزریق شد.
تونستم یه قسمتی از بدهی هامو بدم و زمان بخرم
هرچند کلی فحش و منت شنیدم ولی همینکه از فردا با خیال راحت تر میتونم کار کنم برام ارزشمنده
دم ویرگول گرم که این محیط رو برای درد دل برام فراهم کرد.
امیدوارم یه روز بیام با تیر همه چی تموم شد اینجا بنویسم