پروژهها، شغل ما یا کسبوکار ما بچهی ما نیستن! اونها نمیمیرن، شکست میخورن.
حیات نباتی برای چیزی که فقط یک اسم براش مونده یعنی امیدی که روی دوش ما سنگینی میکنه و هویتی که گروگان گرفته شده و درسی که هنوز در انتهای مسیر جمعبندی و تبدیل به خرد نشده.
در دنبالهی اینکه گفته بودم آشغالهای دوست داشتنی خودت رو سریعتر بساز، باید بگم نباید عاشق این آشغالها بشی و باید یاد بگیریم اینها مسیری برای یادگیری هستند و شکست نقطه پایانی برای نشستن و درس گرفتنه!

علم چهار دلیل اصلی داره که چرا پذیرش شکست اینقدر سخته — و هر کدومشون مثل یه زنجیر به پات بستهست:
که مغز ما زمان، پول و احساس ریختهشده رو به عنوان «دارایی» میبینه، نه هزینه. حتی اگه پروژه دیگه هیچ آیندهای نداشته باشه، رها کردنش رو مساوی با «هدر دادن خودمون» میدونیم. نتیجه؟ به جای حرکت به جلو، همون شکست رو با یه اسم جدید، یه بستهبندی تازه، دوباره راه میندازیم.
بخش بزرگی از هویت ما از پروژهها، روابط و اهداف بلندمدتمون ساخته میشه. وقتی یه شکست بزرگ میخوریم، یه تکه از «من کیام» گم میشه. برای پر کردن این خلأ، به جای ساختن هویت جدید، همون شکست قدیمی رو بازسازی میکنیم — انگار که با احیای اون، خودمون رو هم زنده نگه میداریم.
مغز ما وقتی «امید به بازگشت» میده، دوپامین ترشح میکنه — حتی اگه احتمال موفقیت صفر باشه. هر بار که میگی «این بار فرق داره»، یه دوز لذت لحظهای میگیری و تو چرخه احیا گیر میافتی. پروژههای «زومبی» همینجوری زنده میمونن: هیچکس باور نداره موفق بشن، اما امید کاذب نمیذاره بمیرن.
اعتراف به شکست با احساس گناه و ترس از قضاوت همراهه. تو فرهنگ ما، شکست خوردن یعنی «ضعیف بودن». پس به جای پذیرش، بارش رو دوش میکشیم و به بقیه میگیم: «دارم روش کار میکنم» — در حالی که خودمون میدونیم دیگه وقتی براش نمیذاریم.
شکستت رو بخور یعنی یه بار برای همیشه بشین، بار رو خالی کن و بگو: «تموم شدید.» اگه همین الان از صفر شروع کنی، بازم همون بار رو جمع میکنی؟ اگه نه، بار رو زمین بذار. جای خالیش پر میشه — نه با امید کاذب، بلکه با چیزی سبک، تازه، محکم و مال همین لحظه. تو دیگه لازم نیست دنبال خودت چیزی بکشی که خودت هم براش وقتی نمیذاری.